کائنات وضعیت سیاسی ترامپ را بررسی می کند؛
دشمن مردم!
هژیر تمدن-طیفهای گوناگونی از مردم آمریکا با گرایشهای سیاسی و اجتماعی متفاوت، تجمع اعتراضی علیه ترامپ را شکل دادهاند. این دومین راهپیمایی علیه ترامپ است و امکان دارد مجدد هم تکرار شود. گروهها، جریانها، شخصیتها و طرزفکرهای گوناگون، هر یک از منظر خویش اما تحت عنوانی واحد، در حال بروز نارضایتی عمیق خود از رئیسجمهور وقت آمریکا هستند. این حرکت اعتراضی با نام «No Kings» بهمعنای «نه به پادشاهان» شناخته میشود. نخستین تجمع مشابه در ماه ژوئن سالجاری برگزار شد. شعار اصلی معترضان آن است که رفتار، گفتار و شیوه حکمرانی ترامپ با سنتهای دیرین سیاسی و روح جمهوریخواهانه آمریکا در تضاد است و او از چارچوبهای عرفی و مدنی فاصله گرفته است.
مخالفان ترامپ، وی را شخصیتی تمامیتخواه و فاشیست توصیف میکنند که در گفتار و رفتار، خوی پادشاهی قدرتطلب را آشکار میسازد. دامنه این مخالفان بهغایت متنوع و گسترده است؛ از چپگرایان رادیکال گرفته تا فعالان حقوق مدنی، هواداران فلسطین، جریانهای ضدجنگ و کنشگران اجتماعی. این تنوع فکری و ایدئولوژیک سبب شده که این اعتراضات از گستردگی بیسابقهای برخوردار باشد و هزاران نفر از اقشار گوناگون جامعه در آن حضور یابند و در سازماندهی آن نقش ایفا کنند.
با این همه، آنچه در نوع واکنش ترامپ به اعتراضات جاری به شدت خودنمایی می کند این است که رئیس جمهور آمریکا به شیوه ای کاملا توهین آمیز با معترضان برخورد می کند و در این رابطه گویی هیچ حد و مرزی را هم نمی شناسد. موضوعی که سب شده تا طیف متنوعی از رسانه های آمریکایی به آن بپردزاند و سعی داشته باشند توضیح دهند که براستی پشت پرده این مساله چیست؟ با این حال، به نظر می رسد پاسخ به این پرسش را باید در یک موضع گیری خودِ ترامپ جستجو کرد.
آنجایی که وی گفته هیچیک از محدودیت هایی که برای دیگر روسای جمهور آمریکا برقرار بوده در مورد او صدق نمی کند! ناظران و تحلیلگران معتقدند که ترامپ با علم به اینکه آخرین دوره حضور خود در قدرت را سپری میکند و قرار نیست برای دور سوم در کرسی ریاست جمهوری آمریکا باشد، دست به هر اقدام و رفتاری میزند. در این رابطه، او هیچ نیازی ندارد که رای و نظر مردم آمریکا را مد نظر داشته باشد. اساسا به همین دلیل است که می بینیم او با سیاستهای خود در قالب جنگ تجاری و یا افزایش ماجراجویی های نظامی خارجی آمریکا، بیشترین آسیب را به مردم آمریکا و به طور خاص اقتصاد آن ها می زند و در این رابطه هیچ تردیدی را به خود راه نمی دهد. گویی ترامپ خود را عاری از هرگونه فشاری تصور می کند و سعی دارد با استفاده از امتیازاتی که در قدرت دارد و اینکه به رای مردم نیازی ندارد، چهره واقعی خودش را به نمایش بگذارد.
این در حالی است که بسیاری از تحلیلگران معتقدند ترامپ دیر یا زود با موانع جدی رو به رو خواهد شد زیرا سیاستمداران آمریکایی و حتی هم حزبیهای وی نمی توانند در این چهارچوب پشتیبان وی باقی بمانند و سرمایه سیاسی خود را بسوزانند. به بیان ساده تر، آن ها به دنبال این هستند که در انتخابات های آتی آمریکا همچنان نزد افکار عمومی مردم کشور خود اعتبار داشته باشند این در حالی است که همراهی همه جانبه با ترامپ تمامی کارت های آن ها را خواهد سوزاند. در عین حال، راهیابی سیاستمداران منتقد ترامپ به کنگره آمریکا نیز سبب خواهد شد تا او موانع جدی را در مسیر خود جهت تحقق اهداف و منافعش ببیند. معادلاتی که همه و همه در کنار یکدیگر از درپیش بودن شرایط طوفانی و پُرتنش برای آمریکا در آینده ای نه چندان دور حکایت دارند.
چرا ترامپ خطرناک شده است؟!
«ترامپ هیچ نگرانی در مورد جلب رای و نظر مردم ندارد. او هرکاری را که بخواهد انجام می دهد و بدتر اینکه هیچکسی هم مایل به متوقف کردن وی نیست. روسای جمهوری که دوره دوم حضور خود در قدرت را تجربه می کنند، این ادراک را دارند که از هرگونه نگرانی در مورد اینکه باید به نحوی رفتار کنند تا بار دیگر شانس حضور در قدرت را داشته باشند، عاری هستند. آن ها خود را آزادِ آزاد تصور می کنند.»
علی رغم لفاظیهای مختلف جمهوریخواهان آمریکایی در مورد ضرورت حضور ترامپ برای سومین دوره در کرسی ریاست جمهوری آمریکا، اینطور به نظر می رسد که خودِ ترامپ کاملا راضی است که دوره کنونی حضورش در قدرت، آخرین باشد. او به شدت تهاجمی و البته با مصونیت اقدام میکند. انگار وی و متحدانش می دانند که او چیزی برای باختن در قالب معادلات سیاسی ندارد.
«دیس پوتاس»؛ نویسنده و تحلیلگر وبگاه یو اس اِی تودی می نویسد ؛در این میان، اینطور به نظر می رسد که سیاستمداران جمهوریخواه بدون هرگونه تفکری صرفا به سیاست های تهاجمی و جنجالی ترامپ چسبیده اند و فکر نمی کنند که این رویکرد آنها چه تبعات منفی می تواند برایشان در قالب انتخابات میاندورهای 2026 داشته باشد. رایدهندگان آمریکایی نظارهگر هستند و جمهوریخواهان بدون تردید از روند کنونی و مداوم کاهش محبوبیت ترامپ آسیب خواهند دید. به نظر می رسد که در ادامه راه، این صرفا ترامپ نباشد که مجازات می شود بلکه کلیت مجموعه جمهوریخواهان آمریکایی باید پاسخگو باشند.
ترامپ این تفکر را دارد که پیروزی وی درانتخابات ریاست جمهوری 2024 آمریکا نوعی ماموریت را بر دوش وی گذاشته است. آمریکا بار دیکر ترامپ را برگزید با این حال، واقعیت این است که مردم آمریکا، ترامپ را به دلیل محدودیتهای حاکم بر نظام حکمرانی جمهوریخواهان، به ناچار برگزیدند و گزینه دیگری نداشتند. ترامپ به این مساله اشاره کرده که پذیرای محدودیت های حاکم بر کرسی ریاست جمهوری آمریکا نیست. از نگاهِ ترامپ، دوره حضورش در قدرت کاملا عاری از محدودیت است.
از یاد نبریم که بر طبق محدودیتهایی که قانون اساسی آمریکا تعیین کرده، ترامپ نمی تواند برای دوره سوم رئیس جمهور آمریکا شود. با این حال، آنچه ما باید به آن توجه داشته باشیم این است که او هیچ نگرانی در مورد جلب رای و نظر مردم ندارد. او هرکاری را که بخواهد انجام می دهد و بدتر اینکه هیچکسی هم مایل به متوقفکردن وی نیست. روسایجمهوری که دوره دوم حضور خود در قدرت را تجربه می کنند، این ادراک را دارند که از هرگونه نگرانی در مورد اینکه باید به نحوی رفتار کنند تا بار دیگر شانس حضور در قدرت را داشته باشند، عاری هستند. آن ها خود را آزادِ آزاد تصور میکنند.
ما این مساله را به عینه در دوره دوم حضور ترامپ در قدرت مشاهده می کنیم. او هیچ مشکلی در سیاست نامحبوب خود با محوریت اعمال تعرفه های تجاری نداشته است. در عین حال، او در دیگر موارد نظیر: انجام اقدامات تهاجمی در غرب آسیا، و سواستفاده از قدرت خود به عنوان رئیس قوه مجریه آمریکا در اعمال قدرت علیه رقبای سیاسیاش هم از هیچ تلاشی فروگذار نکرده است. رئیس جمهور کنونی آمریکا هیچ مانعی را پیش روی خود نمی بیند.
چالش اصلی این است که حزب جمهوریخواه و اعضای آن باید به آینده چشم داشته باشند. اینطور به نظر می رسد که حزب جمهوریخواه متوجه نشده که دقیقا تفاوت میان آنچه برای ترامپ خوب و مطلوب است و آنچه برای چشم اندازهای آتی پیش روی آمریکا مفید است چیست؟ وقتی که ترامپ در پیِ دشمنان و رقبای خود از طریق وزارت دادگستری آمریکا می رود، این مساله در راستای منافع جمهوریخواهان آمریکایی نیست. وقتی ترامپ به دنبال یک مجری تلویزیونی در آمریکا می رود و سعی دارد وی را مواخذه و تنبیه کند، این مساله به نفع حزب جمهوریخواه نیست. این مساله فقط در راستای منافع خاص ترامپ است با این حال، جمهوریخواهان آمریکایی خود را مجبور به دفاع و حمایت از ترامپ می بینند.
در وضعیت کنونی آن دسته از سیاستمداران جمهوریخواه که با رای مردم در کرسی های مختلف قدرت حضور دارند، شرایط دشواری را تجربه می کنند. آن ها به قدری روی ترامپ سرمایه گذاری کرده اند که خود را مجبور می بینند حتما از سیاست های تهاجمی او دفاع و حمایت کنند. با این حال، مساله این است که آن ها باید رای و نظر رای دهندگان آمریکایی را هم در نظر داشته باشند تا بتوانند موفقیت خود در جریان انتخابات های سالهای 2026 و 2028 آمریکا را تضمین کنند.
آنها تاکنون در حمایت از ترامپ مرتکب خطاهایی شده اند با این حال، باید از مرتکبشدن خطاهای بیشتر جدا خودداری کنند. حزب رئیس جمهور به صورت تاریخی در انتخابات میاندورهای آمریکا در وضعیت نامساعدی قرار دارد. جمهوریخواهان آمریکایی باید بدانند که حفظ اکثریت در مجالس سنا و نمایندگان برای آن ها در جریان انتخابات میاندوره ای سال 2026 بسیار سخت است.
وضعیت محبوبیت مردمی ترامپ در آمریکا مناسب نیست. سیاستمداران جمهوریخواه باید این مساله را به دقت بررسی کنند که براستی تا کجا میخواهند خود را به ترامپ و سیاست های وی بچسبانند. فردی که میزان محبوبیت مردمی وی می تواند وضعیت وخیمتری را نیز در قیاس با شرایط کنونی به خود بگیرد زیرا روند شیطنتهای ترامپ همچنان ادامه دارد و البته که تشدید هم می شود.
سهگانه مهم ترامپ در سیاست خارجی آمریکا
دونالد ترامپ رئیس جمهور آمریکا همچون دوره نخست حضورش در قدرت، با تکیه بر دکترین "مرد دیوانه"، سعی در مدیریت سیاست خارجی آمریکا دارد. او در این چهارچوب، سعی می کند تصویری تهاجمی که حد و مرزی را نمیشناسد از خود به جهانیان مخابره کند و با کمترین هزینه، دستورکارهای مطلوب آمریکا در محیط بینالمللی را به پیش برد. اما ورای تمامی آنچه ترامپ می گوید، او اولویت هایی جدی در حوزه سیاست خارجی آمریکا دارد که هرگونه موفقیت وی در این عرصه، به آن ها گره خورده است.
به تازگی استیون ویتکاف از مقام های تیم سیاست خارجی دولت آمریکا در موضعگیری گفته که توافق با ایران یکی از سه اولویت مهم دولت ترامپ است. البته که حدس زدن دو اولویت دیگر چندان سخت نیست و بسیاری از صاحب نظران حوزه سیاست بین الملل بارها به آن ها اشاره داشته اند. ترامپ پایان جنگ اوکراین بدونِ پیروزی روسیه و البته مهار جدی و همه جانبه چین را نیز در زمره اهداف اصلی سه گانه خود در حوزه سیاست خارجی دولتش تعریف کرده است.
با این همه، قرار داشتن ایران در زمره یکی از اولویت های سه گانه ترامپ در قالب سیاست خارجی آمریکا، حامل 2 نکته مهم است. اول اینکه این مساله بار دیگر این واقعیت را مورد اشاره قرار می دهد که ایران به معنای واقعی کلمه به یک قدرت موثر و جدی در محیط بین المللی تبدیل شده است. کما اینکه دولت آمریکا یکی از شاخص های موفقیت خود را دستیابی به توافقی با ایران ارزیابی می کند که منافع آن را مد نظر داشته باشد. تردیدی نیست که اگر ایران یک بازیگر حاشیه ای در محیط بین المللی بود، ترامپ و دار و دستهاش همان رفتاری را با این کشور می کردند که رئیس جمهور آمریکا نمونه عینی آن را در جریان اجلاس اخیر شرم الشیخ با برخی رهبران جهان نشان داد و انواع توهین ها را به آن ها انجام داد. نکته دوم اینکه در مدت اخیر شاهد تقویت هر چه بیشتر همکاری های میان ایران، چین و روسیه بوده ایم. موضوعی که به نظر می رسد دلیل اصلی و محوری آن این باشد که پکن و مسکو نیز به خوبی متوجه شده اند که آمریکا قصد دارد اتحاد سه گانه آن ها با تهران را تضعیف کند و تضعیف یک ضلع از این اتحاد، می تواند چالشهای جدی را برای دیگر اضلاع ایجاد کند. از این رو، سه کشور مذکور صریحتر از هر زمان دیگری بنیانهای ائتلاف و اتحاد میان خود را تقویت می کنند و هژمونگرایی واشنگتن در محیط بینالمللی را به چالش میکشند.
نظم جهانی به کجا میرود؟
آینده دموکراسی جهانی در دوران ترامپ؛ آیا نظم لیبرال فرو میپاشد؟ ترامپ با تضعیف نهادهای حمایت از آزادی و نزدیکی به خودکامگان، نقش آمریکا را از مدافع دموکراسی به شریک اقتدارگرایی تغییر داده است.
به گزارش بلومبرگ، کمتر پدیدهای در تاریخ معاصر به اندازهٔ خیزش جهانی دموکراسی برای اینهمه انسان اهمیت و تأثیر داشته است. سه قرن پیش، تقریباً هیچکس در نظامی دموکراتیک زندگی نمیکرد و حکومتهای استبدادی، خودکامه و موروثی سراسر جهان را در اختیار داشتند. حتی در دههٔ ۱۹۴۰ و در اوج تاریکی جنگ جهانی دوم، شاید تنها چند دموکراسی کوچک، پراکنده در گوشهوکنار جهان باقی مانده بود که هر لحظه بیم فروپاشیشان میرفت.
اما در آغاز قرن بیستویکم، نقشهٔ قدرت سیاسی جهان چنان دگرگون شده که دموکراسی به شکل غالب حکومت در سطح بینالمللی تبدیل گشته است. میلیاردها انسان در کشورهایی زندگی میکنند که نسبتی روشن با آزادیهای فردی، حقوق شهروندی و حکومت قانون دارند و از یوغ استبداد و حاکمیت خودسرانه فاصله گرفتهاند. این پیشرفت چشمگیر و تغییر پارادایم در واقع بدون اتکای مستقیم به قدرت و پشتیبانی یک ابرقدرت دموکراتیک امکانپذیر نبود.
از ترویج آزادی تا تشویق اقتدارگرایی؛ چرخش بزرگ آمریکا
هال برندز استاد برجستهٔ رشته «امور جهانی» در مدرسه مطالعات پیشرفته بینالمللی دانشگاه جانز هاپکینز می گوید: دونالد ترامپ در سالهای حضورش در قدرت، زیرساخت دیرپا و پرنفوذ ترویج دموکراسی آمریکا را به توپ بسته و بخشهایی از آن را بهکلی درهم شکسته است. رفتارهای آشکاراً ضددموکراتیک او از ادعاهای تقریباً نامحدود در حوزهٔ اختیارات اجرایی گرفته تا تهدید و فشار بر مخالفان سیاسی و بیاعتنایی به سنتهای جاافتادهٔ حکمرانی این باور دیرینه را از میان برده که ایالات متحده هرگز به سمت غیردموکراتیک شدن حرکت نخواهد کرد.
خیزش جهانی دموکراسی در نیمقرن گذشته عمیقاً با صعود آمریکا بهعنوان یک ابرقدرت لیبرال درهم تنیده بود؛ اما اکنون چشمانداز آیندهٔ نهادها تیره و نامطمئن بهنظر میرسد. اگر ایالات متحده از این نبرد فشرده و حیاتی برای شکلدادن به آیندهٔ سیاسی جهان عقبنشینی کند یا بدتر از آن، خود به نیرویی برای ترویج اقتدارگرایی و غیردموکراسی در سطح بینالمللی تبدیل شود، میراث چند دهه حمایت از آزادی در خطر فروپاشی قرار خواهد گرفت.
جهانبینی دونالد ترامپ، اگر نامتجانس و درهمآمیخته نباشد، بهسختی میتوان وصف دیگری برایش یافت: ترکیبی متناقض از فراخوان به صلح همراه با مداخلهجویی تهاجمی، معاملهگری بیرحمانه در کنار نوستالژی احساسی و دعوت به عظمت ملی آمیخته با خودخواهی بیپردهٔ فردی. در این میان، یک نکته بیش از همه آشکار است: ترامپ نه علاقهٔ جدی به ترویج دموکراسی در خارج دارد و نه اشتیاقی برای پاسداری از آن در داخل.
او در نخستین دورهٔ ریاستجمهوریاش بارها نشان داد که نشستوبرخاست با خودکامگان قدرتمند را بر همکاری با رهبران دموکرات همپیمان ترجیح میدهد؛ حتی ارزشهای سیاسی و اصول بنیادین آمریکا را نوعی حواسپرتی از «کار سخت و خشن سیاست جهانی» قلمداد میکرد و در سخنانش به تمسخر میگرفت. اکنون، با بازگشت ترامپ به قدرت در ژانویهٔ ۲۰۲۵، این جهتگیری بیش از پیش عیان شده است. او بیدرنگ جنگی تمامعیار علیه ساختارها و نهادهایی به راه انداخت که طی دههها مأموریت اصلیشان ترویج دموکراسی آمریکایی در خارج و حمایت از جنبشهای آزادیخواه در سراسر جهان بود.
دولت او بسیاری از نهادهای دیرپای ترویج دموکراسی آمریکا را از درون تهی کرد و کارکردهای کلیدیشان را بهشدت کاهش داد. آژانس توسعهٔ بینالمللی ایالات متحده (USAID) در عمل بیخاصیت شد. بودجهٔ «بنیاد ملی دموکراسی» که نقش محوری در حمایت از نهادهای مدنی و جنبشهای آزادیخواه در سراسر جهان داشت، قطع شد و کمکهای مالی و حمایتی به «صدای آمریکا» و دیگر رسانههای برونمرزی مستقل نیز بهطور چشمگیری کاهش یافت.
پروژه چند دههای آزادیخواهی آمریکا زیر تیغ ترامپ
حامیان ترامپ برای توجیه این اقدامات مدعی بودند این نهادها در طول زمان به پاتوق «رادیکالهای چپگرا» تبدیل شدهاند و با طنین تبلیغات مسکو و پکن از طریق برانگیختن «انقلابهای رنگی» موجب بیثباتی در کشورهای هدف میشوند. در همین راستا، دولت ترامپ همزمان گزارشدهی رسمی در حوزهٔ حقوق بشر را کمرنگ کرد، مأموریتهای نظارت انتخاباتی را کاهش داد و نهادهای آمریکایی را که برای مقابله با کارزارهای اطلاعات نادرست و جنگ روانی اقتدارگرایان ساخته شده بود، منحل یا تضعیف کرد. همچنین از شماری از ائتلافها و ابتکارهای بینالمللی مرتبط با این حوزهها خارج شد.
دونالد ترامپ در یکی از مهمترین سخنرانیهایش در عربستان سعودی صریحاً استدلال کرد که پروژهٔ چند دههای ترویج دموکراسی در جهان «یک خطای تراژیک» بوده است. کمی بعد، جِی.دی. ونس، معاون رئیسجمهوری، این پیام را تکمیل کرد و گفت: «روزهایی که آمریکا به دیگر کشورها میگفت چگونه باید زندگی کنند، به پایان رسیده است.»
البته دربارهٔ اینکه ایالات متحده تا چه اندازه باید در فضای رقابت ژئوپولیتیک فزاینده و پرمخاطرهٔ امروز برای ترویج ارزشهای خود تلاش کند، بحثهای جدی و معقولی در جریان است. برخی تحلیلگران حتی اقدامات دولت ترامپ را تلاشی برای مهار و اصلاح افراطهای سیاست تبلیغ دموکراسی پس از جنگ سرد میدانند؛ افراطهایی که گاه هزینههای هنگفت و نتایج متناقض برای خود آمریکا و کشورهای هدف به بار آورد. اما آنچه این چرخش را بیش از همه نگرانکننده میسازد، گرایش و ذهنیت خود ترامپ و جنبش ماگا است. این جریان بهجای همذاتپنداری با دموکراسیهای همپیمان و ارزشهای مشترک، اغلب با رهبران و حکومتهای مستبد احساس نزدیکی و همسویی میکند.
ترامپ؛ ترویج خودکامگی با مختصات آمریکایی
دونالد ترامپ در سیاست خارجی جدید خود چنان مسیر متفاوتی پیموده که میتوان آن را «ترویج خودکامگی با مختصات آمریکایی» نامید. او رئیسجمهور منتخب اما عملاً خودکامهٔ السالوادور یعنی نایب بوکله را به شریک اصلی خود در اجرای برنامهٔ اخراج گستردهٔ مهاجران بدون طیکردن روندهای قانونی تبدیل کرده است. در اروپا، نزدیکترین همراه فکری و سیاسی ترامپ ویکتور اوربان، رهبر شبهاقتدارگرای مجارستان است که سالها بهخاطر محدودکردن آزادیهای مدنی و استقلال نهادها مورد انتقاد قرار داشته است. همزمان، مقامهای آمریکایی در سال جاری بارها در انتخابات آلمان مداخله کرده و بهطور علنی از یک حزب راستگرای تندرو اما غیربنیادگرا حمایت نشان دادهاند.
بسیاری از هواداران جنبش «ماگا» نیز شیفتهٔ ولادیمیر پوتین، رهبر اقتدارگرای روسیهاند و دلیل این دلبستگی را دفاع او از «ارزشهای سنتی» میدانند. خود ترامپ نیز در اقدامی تلافیجویانه، برزیل را تنها به این دلیل هدف تعرفههای تنبیهی قرار داد که دولت این کشور قصد داشت ژائیر بولسونارو، رئیسجمهوری پیشین و ستایشگر ترامپ را بهخاطر تلاش برای برهمزدن دموکراسی پس از شکست انتخاباتی ۲۰۲۲ مجازات کند.
پس از تنها هشت ماه حضور دوباره در قدرت، فهرست اقدامات نگرانکننده و آشکاراً ضددموکراتیک او طولانی شده است. ترامپ ارتش را در شهرهایی که تحت ادارهٔ شهرداران دموکرات قرار دارند به کار گرفته و از ابزارهای قانونی و دولتی همچون چماقی علیه مخالفانش استفاده میکند. گزارشها حاکی از آن است که او تلاش کرده از دانشگاهها و مراکز علمی «اخاذی» کند و نمونههای رسوای رانتخواری و سوءاستفادهٔ نزدیکانش از قدرت افزایش یافته است. همزمان، او تلاش کرده برخی حقوق اساسی و بنیادین مندرج در قانون اساسی ایالات متحده، از جمله «حق شهروندی بر اساس تولد» را بیاثر یا تضعیف کند.
طبق معمول، دونالد ترامپ در پنهانکردن نیتهایش تلاشی نمیکند و حتی از بیان صریح دیدگاههای جنجالی خود ابایی ندارد. او آشکارا گفته است بسیاری از آمریکاییها «شاید یک دیکتاتور را دوست داشته باشند» و در عین حال با محدودیتهایی که مغایر قانون اساسی بر آزادی بیان است بازی کرده و حتی ایدهٔ غیرقانونی «دورهٔ سوم ریاستجمهوری» را به میان کشیده است؛ اقدامی که تا همین چند سال پیش در آمریکا غیرقابل تصور بود.
بدیهی است که ایالات متحده قرار نیست یکشبه به کرهٔ شمالی تبدیل شود، اما الگوی حکمرانی ترامپ دو سناریوی نگرانکننده را بسیار محتمل کرده است. نخست، عقبنشینی آمریکا از میدان نبرد بر سر آیندهٔ سیاسی جهان و رهاکردن نقش تاریخی خود بهعنوان مدافع دموکراسیهای همپیمان. دوم و حتی خطرناکتر، این احتمال که ایالات متحده در سالهای پیشِ رو خود به یک ابرقدرت «غیربنیادگرا» یا اقتدارگرا تبدیل شود.
یک ایالات متحدهٔ غیربنیادگرا، در صورت تداوم روند کنونی، میتواند به نوعی «ابرقدرت فساد» تبدیل شود؛ قدرتی که نهتنها درگیر رانتخواری و رفتارهای مبهم میشود، بلکه بهطور تهاجمی در تثبیت الگوی حاکمیت غارتگر در سطح جهانی نقش ایفا میکند. در چنین سناریویی، پیوندهای سنتی آمریکا با دموکراسیهای اروپا و کشورهای حاشیهٔ غربی اقیانوس آرام سستتر خواهد شد و این دولتها را در برابر اجبار، ارعاب و نفوذ قدرتهای متجاوز بیش از پیش آسیبپذیر میسازد.
رهبران غیربنیادگرای آمریکایی نیز احتمالاً بهجای تعمیق روابط با دموکراسیهای همپیمان، در پی اتحادهای نزدیکتر با مستبدان خواهند بود؛ درست شبیه پیوندی که ترامپ با نایب بوکله در السالوادور ایجاد کرد و همانگونه که دولت کنونی در برزیل به نفع جنبشهای خودکامهٔ دوست مداخله کرده است. در چنین وضعی، سنت دیرینهٔ «بینالمللگرایی لیبرال» آمریکا میتواند جای خود را به نوعی «بینالمللگرایی غیربنیادگرا» بدهد؛ چارچوبی که سیاستهای ترامپ امروز صرفاً پیشنمایی از آن را نشان میدهد و الگویی از چگونگی اعمال قدرت یک ابرقدرت پسادموکراتیک را به تصویر میکشد. دیگر تخیلی بهنظر نمیرسد که ایالات متحده را در حال اعمال اجبار اقتصادی یا حتی تجاوز سرزمینی علیه سایر دموکراسیها ببینیم، یا شاهد معاملههای پشتپرده برای تقسیم حوزههای نفوذ با قدرتهای رقیب باشیم یا ببینیم که این کشور با حمایت بیمحابا از سیاستهای حمایتگرایانه، بنیانهای نظام تجارت جهانی را بر هم میزند.
ترامپ در آمریکا به جنگ داخلی دامن میزند
روزنامه گاردین در یادداشتی نوشت: در حالی که رئیس جمهور آمریکا دوست دارد نقش صلحساز را در خارج از کشور بازی کند، در داخل کشور پدیدآورنده جنگ است.
گاردین با اشاره به اقدامهای ترامپ در زمینه دستیابی به یک آتش بس شکننده در غزه و پیگیریهایش برای پایان مناقشه اوکراین، نوشت: با اینحال این واقعیت است که او در آمریکا علیه شهروندان خودش جنگ را دامن میزند. به طور فزایندهای، تحلیلگرانی که اغراق نمیکنند، هشدار دادند که به نظر میرسد ترامپ مصمم به تحریک جنگ داخلی دوم آمریکا است و شواهد در حال افزایش است.
این روزنامه انگلیسی «مشخصترین مورد» را «استقرار نیروهای فدرال توسط ترامپ در خیابانهای شهرهای آمریکا» از جمله لسآنجلس، واشنگتن دیسی، شیکاگو، پورتلند و ممفیس ذکر کرد که به ادعای او برای مقابله با جرم و جنایت بوده است. گاردین با استناد به دادهها افزود: بیشتر شهرهایی که ترامپ هدف قرار داده، نرخ جرایم خشونتآمیز کمتری نسبت به سایر شهرهای بزرگی دارند که نیرویی اعزام نشده است. از بین 10 شهر بزرگ آمریکا با بزرگترین مشکلات جرم و جنایت، ترامپ فقط به یک شهر حمله کرده و آن ممفیس است.
گاردین با طرح این سوال که «پس چرا ترامپ باید نیرو اعزام کند؟»، تصریح کرد: یک توضیح این است که او در یک «حباب فیلتر» (یک وضعیت انزوای فکری) زندگی میکند، منابع اطلاعاتی او آنقدر محدود است که حقایق واقعی را در اختیار ندارد. اوایل این ماه، او شهر پورتلند در ایالت اورگن را به عنوان یک «جهنم سوزان» توصیف کرد و افزود: «شما همه جا آتش میبینید. دعوا میبینید، و منظورم فقط خشونت است. این واقعا دیوانهوار است.»
نویسنده این یادداشت با طعنه نوشت: مردم پورتلند گیج شده بودند و به نظر میرسید ترامپ در حال تماشای فاکس نیوز بوده و فیلمهای شورشهای سال 2020 را با امروز اشتباه گرفته است. وجه مشترک شهرهایی مانند شیکاگو، لسآنجلس و پورتلند، این است که توسط دموکراتها در ایالتهای تحت رهبری دموکراتها اداره میشوند.
این روزنامه انگلیسی افزود: نکته آشکار این است که کلیولند، اوهایو و کانزاس سیتی، میسوری نرخهای بالاتری از جرایم خشونتآمیز دارند اما تحت حاکمیت فرمانداران جمهوریخواه هستند و به حال خود رها شدهاند.
این یک اقدام سیاسی از سوی ترامپ است که برای ارعاب پایگاههای بالقوه مخالفان طراحی شده است. برخی از منتقدان گمان میکنند که دولت امیدوار است خشونت را از سوی کسانی که شهرهایشان اکنون مانند سرزمین اشغالی به نظر میرسند، تحریک کند. شاید یک شورش یا حمله به ارتش که میتواند فوراً، مانند ترور چارلی کرک، به عنوان یک اقدام تروریستی چپگرایانه که شایسته سرکوب بیشتر، تصرف اختیارات اضطراری یا تعلیق آزادیها است، تفسیر شود.
برخی دیگر معتقدند که این موضوع به عادیسازی حضور سربازان در خیابانها قبل از انتخابات میاندورهای سال آینده مربوط میشود، رقابتی حیاتی که میتواند منجر به شکست جمهوریخواهان در مجلس نمایندگان شود و به دموکراتها کنترل جدی بر قدرت ترامپ بدهد.
ایراد آشکار به این سناریو این است که ارتش آمریکا نمیگذارد از آن به عنوان یک ابزار سیاسی حزبی استفاده شود. اما این به معنای نادیده گرفتن کاری است که ترامپ و پیت هگست وزیر جنگ آمریکا با ارتش انجام میدهند. ترامپ در جلسه غیرعادی با ژنرالها و فرماندهان در ماه گذشته میلادی به آنها دستور داد که اکنون با «دشمن داخلی» روبرو هستند، وظیفه آنها مقابله با «آشوبهای مدنی» است و باید «شهرهای خطرناک آمریکا» را به عنوان میدانهای تمرین در نظر بگیرند. در یک مقطع، هگست گفت هر افسری که با مفهوم جدید و ترامپی ارتش ایالات متحده مخالف است، باید «کار شرافتمندانه را انجام دهد و استعفا دهد».
گاردین در پایان عنوان کرد: ترامپ وقتی صحبت از فلسطینیها و اسرائیلیها یا روسها و اوکراینیها میشود، دوست دارد از صلح صحبت کند. اما در داخل ایالات متحده، جایی که قرمز (جمهوریخواهان) با آبی (دموکراتها) روبرو میشود، او رقابتی بین رقبا نمیبیند، بلکه درگیری با دشمنی را میبیند که اذعان میکند از او متنفر است؛ درگیریای که باید با هر وسیلهای که لازم است، حتی تا آخرین لحظه، با آن مبارزه کرد.
ارتش نمیتواند مردم را از چنگ رهبران سیاسی امریکا نجات دهد
«کوری شیک», پژوهشگر اندیشکده آمریکن اینترپرایز در پراجکتسیندیکیت می نویسد؛ از زمان تاسیس ایالات متحده آمریکا در 250 سال قبل، در این کشور این مساله همواره مورد تاکید بوده که ارتش و دستگاه نظامی آمریکا هیچگاه به تهدیدی برای دموکراسی در آن تبدیل نشده اند. با این حال، این مساله در دوره زمانی کنونی می تواند تغییر کند زیرا دونالد ترامپ رئیس جمهور فعلی آمریکا سعی می کند تا از ارتش این کشور به مثابه اهرمی علیه رقبای سیاسی خود استفاده کند. افرادی که ترامپ آن ها را دشمنان داخلیِ آمریکا توصیف می کند.
ارتش آمریکا و سازمان های امنیتی این کشور هیچگاه به حوزه مسائل سیاست داخلی این کشور نظیر وضعیت کنونی کشیده نشده اند. موضوعی که حداقل از زمان بحران قانون اساسی آمریکا در سال 1867 میلادی بیسابقه است. هنگامی که اندرو جانسون رئیس جمهور وقت آمریکا و کنگره وقت این کشور که آن زمان در تسلط جمهوریخواهان بود در مورد بازسازی آمریکا به نبرد پرداختند. ترامپ با روانه کردن نظامیان آمریکایی به شهرهای مختلف آمریکا یک تهدید صریح و جدی را علیه دموکراسی آمریکایی ارائه می کند.
آبا بنیانگذار آمریکا نگرانی های زیادی را در مورد نیروهای یونیفرمپوش در کشورشان داشتند. این مساله به ویژه در قالب بندهای مختلف قانون اساسی آمریکا نیز قابل مشاهده است. به عنوان مثال در سال 1807، کنگره آمریکا مجموعهای از قوانین را به تصویب رساند که بر پایه آن ها اختیارات رئیس جمهور این کشور جهت استفاده از قوای نظامی آمریکا در امور داخلی این کشور، محدود می شد. در این رابطه، یک رئیس جمهور تنها در صورتی میتواند نیروهای نظامی را در بخش های مختلف آمریکا وارد کند که فرمانداران ایالتها درخواستِ آن را داده باشند یا مثلا شورش مسلحانه، تجاوز خارجی و دیگر نمونه های اقدامات خشونتآمیز و همچنین نقض حقوق مردم در ایالتهای مختلف رخ داده باشد.
استفاده داخلی از ارتش آمریکا بر پایه یک متمم قانونی در سال 1878 محدودتر شد. موضوعی که مداخله نظامی در روند اجرای قانون داخلی را را بدون مجوز کنگره ممنوع می کند. قوانینی از این دست استفاده از نیروی نظامی را صرفا در قالب شرایط خاص اجازه می دهند. با این همه، ترامپ عملا از نیروهای نظامی آمریکا به نحو صریحی برای هدف اعلامیِ حمایت از مقام های مهاجرتی و اجرای قانون استفاده می کند و و به نظر می رسد که نمیخواهد این رویکرد خود را متوقف کند. او این اقدام را در شرایطی انجام داده و میدهد که مثلا فرمانداران ایالت های کالیفرنیا، اورگان، و ایلینویز مداخله نظامی در ایالتهای خود را رد کرده بودند. البته که نشانه ای از تمسک به دیگر قوانین در زمینه بکارگیری نیروهای نظامی در ایالت های مختلف به چشم نمی خورد. این بدان معناست که ترامپ و متحدانش عملا به صورت غیرقانونی، نیروهای نظامی آمریکایی را روانه خیابانهای شهرهای مختلف آمریکا میکنند.
ترامپ حتی از برخی اختیارات قانونی رئیس جمهور آمریکا که به وی اجازه می دهد تفسیر گسترده ای را از وضعیت یک شورش یا ناامنی در خاک آمریکا ارائه کند هم استفاده ای نمی کند. این مساله سبب شده تا اعتراضات سیاسی و قضایی زیادی علیه وی مطرح شود. در این نقطه این سوال مطرح می شود که آمریکا چگونه میتواند راهی برای برون رفت از این بحران بیسابقه پیدا کند؟ برخی معتقدند که ژنرال های آمریکایی باید این نکته را در ذهن داشته باشند که آن ها یک وظیفه بزرگ دارند و آن هم این است که نباید درگیرِ بازی های سیاسی افرادی نظیر دونالد ترامپ رئیس جمهور و پت هگست وزیر جنگ آمریکا شوند. البته که آن ها در این مسیر به نحو خوبی در حال جهتگیری هستند.
با این حال، واقعیت این است که ارتش آمریکا نمیتواند مردم این کشور را از رهبران سیاسی که آنها انتخاب کردهاند نجات دهد. در نظام حکمرانی آمریکا، راهکارها برای مشکلات سیاسی باید فینفسه ماهیت مدنی و غیرنظامی داشته باشند. از همه مهمتر اینکه کنگره آمریکا باید وظایف خود بر پایه بند یک قانون اساسی آمریکا را اجرایی کند و تفسیر گسترده ترامپ از اختیارات اجراییاش را محدود و تعدیل کند. کنگره باید این مساله را مورد تاکید قرار دهد که به تنهایی قدرت پیگیری مسائلی از این دست را دارد.
تحولات اخیر و جنس رفتار ترامپ و متحدانش همچنین این نکته را آشکار می کند که کنگره باید برخی اصلاحیهها را در مورد شرایطی که امکان دارد بعضی روسای جمهور از آن ها سواستفاده کنند و منافع خود را در شرایط خاص به پیش برند در دستورکار داشته باشد. در وضعیت کنونی، فرمانداران ایالت های مختلف در آمریکا باید از دولت مرکزی این کشور به دلیل نقض قدرت حاکمیتی خود شکایت کنند. ما باید مانع از این شویم که سیاستمداران آمریکایی سنت 250 ساله جامعه آمریکا مبنی بر جدایی حوزه های سیاسی و نظامی از یکدیگر را نقض کنند.