صفحه اول
سید مجید برکم- روز 26 دیماه 1357، محمدرضا شاه پهلوی به همراه همسرش فرح، خاک ایران را به مقصد مصر ترک کرد. به دلیل فشار مردم که ناشی از انباشت نارضایتیها پس از 25 سال حکومت مطلقه، فردی و بلامنازع وی در کشور ایجاد شده بود، كنترل كشور از دست نيروهای امنیتی خارج شد و درنهایت محمدرضا پهلوی مجبور شد در چنین روزی ایران را ترک کند. در پی پخش خبر رفتن شاه، مردم به خیابانها ریختند و شادمانی کردند. در تهران تا سه ساعت صدای بوق خودروها قطع نمیشد؛ مجسمههای شاه پايين كشيده شد و اركان رژيم شاهنشاهی متزلزل شد. غلامحسین صالحیار، سردبیر وقت روزنامه «اطلاعات» اندکی پس از خروج شاه از تهران این روزنامه را با تیتر سراسری «شاه رفت» که از پیش آماده شده بود منتشر کرد و روزنامه تا ساعت هشت شب تجدید چاپ میشد و هر نسخه یک تومانی آن تا 50 تومان به فروش میرسید. اینگونه بود که 26 دیماه 1357 آخرین شاه پهلوی در پی تشدید مبارزات مردمی از ایران خارج شد محمدرضاشاه پهلوی در ایام پایانی زندگی خود آشکارا دچار افسردگی شده بود و گویی تمام زندگی خود را نوعی شکست میداند. زمانی که تصمیم گرفت ایران را ترک کند نگران بود مبادا در هیچ کشوری راهش ندهند. سالیوان سفیر وقت ایالات متحده در ایران در کتاب خاطراتش میگوید «زمانی که به شاه گفته میتواند در ایالات متحده اقامت کند و شاه مانند کودکی خردسال به جلو خم شد و گفت واقعا میشود؟» شاه ابتدا به مصر رفت و اردشیر زاهدی به ایالات متحده خبر داد که خاندان سلطنتی پس از دیدار با دوستان خود در مصر به اقامتگاه شمس پهلوی در بورلی هیلز خواهند آمد. اما پس از تظاهرات گسترده ایرانیان مقیم آمریکا در اطراف اقامتگاه مذکور، سفر شاه به آمریکا لغو شد و کارتر نیز دیگر مایل به صدور اجازه ورود شاه به آمریکا نبود. سلسله پهلوی شامل پدر و پسر در مجموع ۵۷ سال در ایران حکومت کردند. ضعف پادشاهی قاجار و نوجوانی احمدشاه باعث شد تا رضاخان میرپنج فرمانده قزاق ها ابتدا به نخست وزیری و سپس به پادشاهی برسد. در شهریور ماه سال ۱۳۲۰ که ایران از سوی متفقین اشغال شد، انگلیسی ها از رضاشاه خواستند تا سلطنت را رها کند و از ایران خارج شود. از این زمان بود که محمدرضا فرزند رضاشاه در ۲۲ سالگی به جای پدر نشست. بر همین اساس تعداد زیادی از مردم ایران، شاه را وابسته و دست نشانده خارجی ها بویژه انگلیس و آمریکا می دانستند. او در دوران پادشاهی به دو صفت «عیاشی» و «دیکتاتوری» معروف شده بود. ولی بسیاری از مردم، پدرش را مستبدتر و خودکامه تر از او می دانستند زیرا رضا شاه، مخالفین خود را به شیوه های مختلف از جمله با آمپول هوایی که پزشک احمدی به مخالفان تزریق می کرد و انها را می کشت. روحیه شاه به گونه ای بود که خود را برتر از دیگران می دانست و همه مقامات و دولتی ها باید از او تعریف و تمجید و ستایش می کردند. مقامات در دیدار با شاه باید زانو بر زمین زده و دست وی و خانواده سلطنتی را می بوسیدند. شاه خود را فرمانروای مطلق ایران می دانست و از همه مردم بویژه دستگاه های حکومتی انتظار اطاعت کامل از اوامر ملوکانه را داشت. عکس او در همه جا به ویژه در ادارات، مدارس، دبیرستان ها و دانشگاه ها نصب شده بود و حتی برخی از وعاظ نیز مجبور بودند که در منبرهای خود به او دعا کنند. شاه نیاز چندانی به حمایت مردم و جلب افکار عمومی نداشت، زیرا وی با رای و اراده مردم بر سر کار نیامده بود. سلطنت و حکومت از پدرش به او به ارث رسیده بود. از طرفی به دلیل وجود درآمدهای سرشار نفتی که هر سال زیادتر هم می شد، خیلی نیاز به کار مردم و تولید ثروت توسط بخش خصوصی نداشت زیرا بودجه دولت با تکیه بر درآمدهای نفتی تنظیم و تأمین می شد. شاه برای نشان دادن اقتدار خویش هر روز بر القاب و عناوین خود می افزود. او را ابتدا پسر رضا شاه می گفتند ولی پس از گذشت مدتی از سلطنت وی، ابلاغ شد که باید شاهنشاه خطاب شود. در سال 1344 به مناسبت آغاز بیست و پنجمین سال سلطنت شاه، لقب آریامهر را نیز بر القاب شاه اضافه کردند. هر چه روزگار می گذشت، شاه با اضافه کردن القاب بیشتر بر درجه و ابهت خود می افزود. به طوری که در دوران دانشجویی که بودم او را «اعلیحضرت همایونی شاهنشاه آریامهر» خطاب می کردند. آرام آرام بر القاب او اضافه شد تا رسید به «اعلیحضرت همایونی شاهنشاه آریامهر بزرگ ارتشتاران». تبلیغات دولتی شاه او را سایه خدا معرفی می کرد و مثل دوران قاجار، شاه را ظل الله می خواندند و اطاعت او را بر همگان واجب می دانستند و می گفتند : «چه فرمان ایزد، چه فرمان شاه» .