گزارش
نادر بدری- این روزها لبنان وارد دورهای حساس و پرچالش شده است؛ دورهای که سرنوشت سیاسی، امنیتی و اقتصادی این کشور را رقم خواهد زد. با وجود فرصتها، چالشهایی مانند بحران اقتصادی، تهدید گروههای مسلح مخالف و فشارهای بینالمللی باقی است.ایران در این شرایط باید با استراتژی دیپلماتیک و منطقهای، ضمن حفظ منافع خود، به تقویت ثبات و امنیت لبنان کمک کند. تحولات لبنان، فراتر از مرزهای این کشور، بر معادلات منطقهای و روابط تهران با همسایگان تأثیرگذار خواهد بود. به گفته محمد خواجویی، تحلیلگر مسائل لبنان: «درگیری دوباره اسرائیل با ایران ارتباط زیادی با مسئله تعیین تکلیف سلاح حزبالله و انحلال حشدالشعبی دارد که در عراق پیگیری میشود. به نظر من اسرائیل و آمریکا به دنبال این هستند که این پروژهها به طور کامل محقق شود تا در صورت تقابل دوباره با ایران، امکان استفاده از ظرفیت گروههای متحد ایران در منطقه وجود نداشته باشد. هدف کلان آنها تضعیف این محور و در نهایت ایران است» اسرائیل با چرخشی راهبردی از سیاست حفظ وضع موجود به تجدیدنظرطلبی، تلاش دارد از طریق بیثباتسازی منطقه و پیروزی نظامی، نظم جدیدی بر خاورمیانه تحمیل کند. این رویکرد، که پس از حملات ۷ اکتبر شدت گرفت، چشمانداز عادیسازی روابط با کشورهای عربی را تضعیف کرده و شکاف میان اسرائیل و متحدان منطقهایاش را افزایش داده است. دولت ترامپ نیز در مهار این مسیر ناکام مانده و در واقع، به آن دامن زده است. راب گایست پینفولد ، استاد امنیت بینالملل در کینگز کالج لندن، پژوهشگر مهمان در مرکز تحقیقات صلح پراگ و استاد مدعو در دانشگاه جانز هاپکینز. در نشریه فارن پالیسی می نویسد: برای درک بهتر اقدامات اخیر اسرائیل، باید به تغییر ماهیت سیاست خارجی این کشور از یک قدرت محافظهکار به یک بازیگر تجدیدنظرطلب توجه داشت. تا پیش از این، با وجود تهدیدات همزمان از سوی حزبالله در شمال و حماس در جنوب، مقامهای اسرائیلی وضعیت راهبردی کشور را قابل کنترل میدانستند و به تدریج بهبود آن را در چارچوب نظم ژئوپلیتیک موجود ممکن میپنداشتند. بنیامین نتانیاهو نیز تلاش کرد ضمن مهار حماس، مانع تحقق راهحل دو دولتی شود و همزمان به توافقهایی با دولتهای اقتدارگرا در منطقه دست یابد. تا پیش از حمله حماس در هفتم اکتبر ۲۰۲۳، اسرائیل بحران سوریه را عمدتاً یک موضوع داخلی میدانست و تنها زمانی دست به مداخله میزد که ایران حضور موثری می داشت. چه در سوریه، چه در غزه و چه در سایر نقاط، بنیامین نتانیاهو به ارتش اسرائیل مأموریت داده بود تهدیدهای تجدیدنظرطلب را مهار کند و مانع از گسترش آنها شود، بدون آنکه سیاست تغییر رژیم را در دستور کار قرار دهد. علت اصلی این رویکرد، ارزیابی دولت اسرائیل از حفظ وضعیت موجود در عرصه داخلی و منطقهای به عنوان راهبردی به سود منافع خود بود. در سایه این سیاست، اسرائیل توانست مرزهایش با نوار غزه را به طور کامل مسدود و هرگونه مسئولیتی نسبت به ساکنان این منطقه را از خود سلب کند. در کرانه باختری نیز با واگذاری امور غیرنظامی به تشکیلات خودگردان فلسطین، اشغال بلندمدت این سرزمینها را حفظ کرد. در سطحی فراتر، تلآویو موفق شد روابط دیپلماتیک خود را با سایر کشورهای محافظهکار منطقه از جمله امارات متحده عربی، مراکش و بحرین عادی سازد و تا پایان سال ۲۰۲۳ نیز گامهایی جدی برای نزدیکی و عادیسازی مناسبات با عربستان سعودی برداشته بود. اسرائیلیها سالهاست که به دلیل بقای سیاسی کمنظیر بنیامین نتانیاهو، او را «جادوگر» میخوانند؛ اما این لقب بیش از هر چیز، ناشی از توانایی او در حل معادلاتی به ظاهر ناممکن است. در دوران رهبری نتانیاهو، این تصور ایجاد شده بود که اسرائیل قادر است همزمان کرانه باختری را حفظ کند، امنیت نظامی خود را تضمین کند و بر همگرایی منطقهای بیفزاید. اما حمله حماس در هفتم اکتبر ۲۰۲۳ این معادلات را برهم زد. در پی این تحولات، نتانیاهو از رویکرد پیشین خود فاصله گرفت و راهبرد «پیروزی کامل» بر حماس را در غزه برگزید؛ راهبردی که طی آن، بارها مذاکرات آتشبس را به شکست کشاند. علاوه بر این، حملات اسرائیل علیه مواضع حزبالله و ایران نیز شدت یافت. به بیان دیگر، نتانیاهو اسرائیل را از یک بازیگر مدافع وضع موجود به قدرتی تجدیدنظرطلب تبدیل کرده است که به دنبال بازتعریف نظم منطقهای از مسیر قدرت نظامی است. پایان سیاست چمن کوتاه؛ اسرائیل به دنبال جنگ بیپایان در ماههای اخیر، این پرسش در محافل سیاسی و رسانهای مطرح شده که آیا اسرائیل به یک هژمون یا ابرقدرت منطقهای در خاورمیانه تبدیل شده است یا خیر. با این حال، چنین مباحثی تصویری دقیق از راهبرد کلان جدید اسرائیل به دست نمیدهد. هدف تلآویو، دستیابی به هژمونی به معنای متعارف آن در سیاست خارجی آمریکا نیست؛ یعنی تحکیم و تثبیت موازنه قوایی که به سود خود باشد. بلکه اسرائیل اکنون با اتکا به توان نظامی، موجی از بیثباتی در سراسر منطقه ایجاد میکند تا بتواند نظم جدید و مطلوب خود را بر خاورمیانه تحمیل کند. این رویکرد جدید به معنای فاصله گرفتن اسرائیل از سیاست سنتی «کوتاه نگهداشتن چمن» و مدیریت مهارشدۀ رقباست؛ به جای آن، اسرائیل امروز با اتکا به ابزار نظامی، به دنبال تحقق «پیروزی کامل» بر رقباست. اگر تا پیش از این، جنگ چند جبههای و بیپایان، کابوس راهبردی اسرائیل به شمار میرفت، اکنون پس از ۷ اکتبر، این کشور خود را وارد یک «جنگ ابدی» در تمامی مرزها و حتی فراتر از آن کرده است. بر این اساس، هدف نهایی اسرائیل دیگر صرفاً حفظ وضع موجود نیست؛ بلکه چشماندازی به مراتب جاهطلبانهتر و دگرگونسازتر را دنبال میکند. اگرچه بنیامین نتانیاهو تصویر شفافی از آینده غزه پس از جنگ ارائه نداده، اما چشمانداز خود از «خاورمیانه جدید» را بیپرده ترسیم کرده است. او معتقد است که فروپاشی محور مقاومت میتواند صلح را از دل ویرانههای نظم پیشین به ارمغان آورد و ادعا میکند که کشورهای عربی «میانهرو» پس از آن آزاد خواهند بود تا مناسبات خود را با اسرائیل عادی سازند. در واقع، هدف دیرین اسرائیل همچنان پابرجاست: «هم کیک را داشتن و هم خوردن آن»؛ به این معنا که ضمن حفظ کنترل دائمی یا حتی الحاق بخشهایی از غزه و کرانه باختری، بتواند با کشورهای همسایه به صلح دست یابد. با این حال، مسیر تحقق این هدف امروز تغییر کرده است. نتانیاهو اکنون راه رسیدن به صلح را نه در ثبات و همکاری منطقهای، بلکه در تشدید هرجومرج و بیثباتی جستوجو میکند. شکاف راهبردی؛ چرا عربها دیگر به اسرائیل اعتماد نمیکنند؟ با این حال، تحولات اخیر در سوریه بهخوبی نشان میدهد که تحقق چشمانداز موردنظر نتانیاهو تا چه اندازه با واقعیتهای میدانی فاصله دارد. بلافاصله پس از سقوط نظام اسد در دسامبر گذشته، اسرائیل موجی کمسابقه از حملات را علیه مراکز نظامی و تأسیسات وابسته به حکومت پیشین سوریه آغاز کرد و نیروهای زمینی اسرائیلی حدود ۲۰۰ کیلومتر مربع از خاک سوریه را به تصرف خود درآوردند. در واکنش به این اقدامات، بازیگران خارجی و حامیان دمشق، بهویژه ترکیه و کشورهای عربی حاشیه خلیج فارس، از طریق کانالهای غیررسمی برای کاهش تنشها وارد عمل شدند. مجموعه این تحولات سرانجام به آغاز مذاکرات مستقیم میان اسرائیل و سوریه منجر شد؛ گفتوگوهایی که با حضور چهرههای نزدیک به نتانیاهو از جمله تزاجی هانگبی، رئیس شورای امنیت ملی اسرائیل و رون درمر، وزیر امور راهبردی دنبال شد. این پیشرفت دیپلماتیک همزمان با حملات اسرائیل به مواضع ایران و سپس برقراری آتشبس رقم خورد. در حالی که بنیامین نتانیاهو راهی واشنگتن بود، شماری از ناظران بر این باور بودند که او و دونالد ترامپ در تلاشاند تا از این بحران اخیر به عنوان اهرمی برای پایان دادن به چرخه بیپایان خشونت در منطقه بهرهبرداری کنند. نشانهها حاکی از آن بود که نتانیاهو آمادگی دارد راهبرد جدید اسرائیل را از مرحله نخست، یعنی درگیری و بیثباتسازی به مرحله دوم، یعنی عادیسازی روابط منتقل کند و در این میان، سوریه و شاید حتی لبنان به عنوان گزینههای اولیه در دستور کار قرار گیرند. اما این سناریو هرگز به واقعیت نپیوست. نشست پر سر و صدای ترامپ و نتانیاهو بدون حصول هیچ توافقی به پایان رسید. اندکی پس از آن، با تشدید مجدد ناآرامیها در استان سویدا، اسرائیل موجی از حملات را آغاز کرد که طی آن شمار بیسابقهای از نیروهای امنیتی سوری کشته شدند و دولت جدید دمشق نیز هدف حملاتی قرار گرفت که رنگ و بوی تحقیر داشت. برخلاف انتظار و امیدهای نتانیاهو، این تحولات درست همان عواملی بودند که احتمال عادیسازی روابط را بیش از پیش دور از دسترس قرار دادند. این حملات موجی از خشم را در میان افکار عمومی جهان عرب که پیشتر نیز با روند عادیسازی روابط مخالف بودند، شعلهور ساخت و دایره مانور رهبران عرب را در سیاستگذاری محدودتر کرد. علاوه بر این، اکنون شکاف راهبردی عمیقتری میان اسرائیل و کشورهای عربی نزدیک به غرب شکل گرفته است؛ کشورهایی که همچنان خواستار حفظ وضع موجود و پایانیافتن درگیریهای منطقهای هستند. برای رهبران عرب، عادیسازی روابط با اسرائیل نهتنها پرریسکتر شده، بلکه دستاورد راهبردی قابلتوجهی نیز برای آنها به همراه ندارد. دیوانگیِ حساب شده؛ منطق پنهان پشت خشونتهای نتانیاهو دولت ترامپ بارها نشان داده است که نسبت به تحولات بنیادین در راهبرد کلان اسرائیل درک کاملی ندارد. برخی مقامهای آمریکایی که از رویکرد تهاجمی و بیپروای نتانیاهو خسته شدهاند، او را «دیوانهای» توصیف میکنند که «همیشه همه جا را بمباران میکند». اما در پس این «دیوانگی»، نوعی نظم نهفته است: نتانیاهو یکی از بزرگترین تراژدیهای تاریخ اسرائیل یعنی حملات هفتم اکتبر حماس را به نقطه عطفی دگرگونساز تبدیل کرد و این فرصت را برای اسرائیل فراهم آورد تا با اتخاذ راهبردی تجدیدنظرطلبانه، به سوی سلطه منطقهای گام بردارد. ریشه ناکامی دولت ترامپ در پایان دادن به جنگ غزه، ایجاد تفاهم میان اسرائیل و ترکیه و تحقق صلح میان اسرائیل و سوریه را نیز باید در همین تغییر بنیادین جستوجو کرد. تغییر راهبرد کلان نه تنها همواره امری دشوار و کمسابقه است، بلکه به شوکی بزرگ و غیرمنتظره مانند حملات هفتم اکتبر نیاز دارد تا وابستگی اسرائیل به وضعیت موجود را بر هم بزند. در چنین شرایطی، ترامپ نیز ناگزیر بود پیشنهادهایی به همان میزان چشمگیر و دگرگونکننده ارائه دهد؛ اما هیچیک از طرحها و امتیازهای ارائهشده به نتانیاهو، او را از مسیر جدید و تجدیدنظرطلبانهاش بازنداشت. آنچه اوضاع را نگرانکنندهتر میکند، افزایش روزافزون تمایل به استفاده از زور، آن هم به شیوههایی تازه و به ظاهر دگرگونساز است. برخی وزرای کابینه اسرائیل به صراحت خواستار نابودی کامل غزه و سوق دادن ساکنان آن به قحطی شدهاند. در بحبوحه بحران سویدا نیز یکی از وزرا، خواستار «حذف» احمد الشرع، رئیسجمهور سوریه شد. شگفتآورتر اینکه روزنامه «اسرائیل هیوم» که معمولاً به عنوان تریبون نتانیاهو شناخته میشود اخیراً با انتشار مقالهای، خواستار «آزادسازی» قبرس شمالی از کنترل ترکیه شده است. اگر اسرائیل به مسیر کنونی خود ادامه دهد، «خاورمیانه جدید»ی که نتانیاهو در ذهن دارد، تفاوتی با گذشته نخواهد داشت: نه آتشبسی در غزه برقرار خواهد شد، نه عادیسازیای با همسایگان عرب به سرانجام خواهد رسید. راهبرد تجدیدنظرطلبانه اسرائیل، بهجای تقویت جایگاه منطقهای این کشور، موجب افزایش شکاف و بیاعتمادی میان دولتهایی خواهد شد که در پی ثبات و جلوگیری از گسترش هرجومرجاند؛ و در نتیجه، هرگونه چشمانداز موفقیت بلندمدت را بیش از پیش دور از دسترس میسازد. نکته طنزآمیز آنجاست که دونالد ترامپ، که همواره منتقد راهبرد کلان آمریکا در تکیه بر «جنگهای بیپایان» برای بازآرایی نظامی مناطق و جوامع بود، اکنون خود نتوانسته مانع همان ماجراجویی خیالپردازانهای شود که روزگاری علیه آن موضع گرفته بود. استراتژی جدید اسرائیل: ایجاد کمربند امنیتی از لبنان تا سوریه اسرائیل با گسترش مناطق حائل نظامی در لبنان و سوریه، اهداف خود برای افزایش نفوذ و کنترل استراتژیک را دنبال میکند. به گفته زوی بارل کارشناس ارشد مسائل خاورمیانه روزنامه هاآرتص، رویای حکمرانی بر سراسر «سرزمین اسرائیل» دیگر به کرانه باختری و اراضی مقدس نوار غزه محدود نیست. بزالل اسموتریچ، وزیر دارایی اسرائیل، با لحنی هیجانزده در کنفرانس «تقویت شمال» تاکید کرد که مرزهای اسرائیل باید به لبنان نیز گسترش یابد. اسموتریچ گفت: «امروز میتوانم به شفافترین شکل ممکن بگویم که ارتش اسرائیل از پنج موضعی که در لبنان حضور داریم عقبنشینی نکرده و عقبنشینی نخواهد کرد. روستاهای شیعه که ویران شدند بازسازی نخواهند شد. ما این وعده را همان زمانی دادیم که توافق [آتشبس] را امضا کردیم و بسیاری باور نمیکردند. اما ما این کار را انجام میدهیم.» در حالی که بزالل اسموتریچ، وزیر دارایی اسرائیل، سرگرم ترسیم نقشهای تازه برای «سرزمین اسرائیل» بود، تحرکات دیپلماتیک نیز بیوقفه جریان داشت. قرار بود ران درمر، وزیر امور راهبردی اسرائیل و اسعد شیبانی، وزیر خارجه سوریه، دومین دیدار خود طی یک هفته را در باکو، پایتخت جمهوری آذربایجان، برگزار کنند؛ مذاکراتی که هدف از آن، بحث پیرامون «تدابیر امنیتی» اعلام شده است؛ عبارتی که گمانهزنیها درباره احتمال گسترش مرزهای اسرائیل به خاک سوریه را تقویت میکند. این دیدار اما به دلیل تمدید سفر اسعد شیبانی به مسکو به تعویق افتاد. با این وجود، نشانهای از لغو کامل مذاکرات دیده نمیشود و به نظر میرسد تلاشها برای پیشبرد رایزنیها میان تلآویو و دمشق همچنان ادامه دارد. مجموعه تحولات اخیر نشان میدهد که اسرائیل در حال تکرار همان الگویی است که پیشتر در نوار غزه به کار بست: «ایجاد و حفظ مناطق حائل نظامی حتی پس از پایان رسمی جنگ.» این بار اما نگاه تلآویو به تشکیل مناطق حائل در خاک لبنان و سوریه معطوف شده است. این اراضی اکنون برای اسرائیل به داراییهای استراتژیک حیاتی تبدیل شدهاند که بهسختی میتوان انتظار داشت تلآویو به سادگی از آنها چشمپوشی کند؛ حتی اگر کنترل این مناطق، هرگونه تلاش برای دستیابی به توافق صلح پایدار یا حتی شکلگیری ترتیبات دیپلماتیک و امنیتی باثبات را از بین ببرد. آیا لبنان قربانی بازی قدرت اسرائیل و آمریکا خواهد شد؟ اگرچه اسرائیل کنترل پنج نقطه استراتژیک در خاک لبنان را در اختیار دارد، اما این اقدام تأثیر ملموسی بر روند خلع سلاح حزبالله در شمال رودخانه لیتانی(منطقهای به فاصله حدود ۳۰ کیلومتر از مرز اسرائیل)نداشته است. این همان تعهدی است که دولت بیروت به رهبری رئیسجمهور جوزف عون و نخستوزیر نواف سلام، سال گذشته هنگام امضای توافق آتشبس با اسرائیل و در چارچوب قطعنامه ۱۷۰۱ شورای امنیت سازمان ملل بر عهده گرفت. با این حال، میان وعدههای رسمی دولت لبنان و اجرای واقعی خلع سلاح حزبالله، میدانی از موانع و مخاطرات سیاسی و امنیتی وجود دارد که آینده این کشور را همچنان تهدید میکند. از زبان تام باراک، فرستاده ویژه آمریکا، واشنگتن خواستهای صریح و روشن را مطرح کرده است: دولت لبنان باید تصمیمی قاطع برای خلع سلاح حزب الله اتخاذ کند و بلافاصله اجرای آن را آغاز نماید. اما پاسخ بیروت، کاملاً مبتنی بر اصل اقدام متقابل است. لبنان خلع سلاح حزبالله را مشروط به عقبنشینی کامل اسرائیل از مناطق اشغالی در خاک خود یا حداقل آغاز روند تدریجی خروج نیروهای اسرائیلی که با سرعت روند خلع سلاح حزبالله هماهنگ باشد قرار داده است. در میانه مذاکرات حساس، لبنان نه تنها خلع سلاح حزبالله را مشروط به عقبنشینی اسرائیل کرده، بلکه از ایالات متحده نیز هم برای خروج نیروهای اسرائیلی و هم برای تأمین امنیت کشور در برابر هرگونه حمله احتمالی خواستار دریافت تضمینهایی شده است. اما تام باراک، فرستاده ویژه آمریکا، صراحتاً به مقامات بیروت اعلام کرده است که چنین تضمینهایی وجود نخواهد داشت و آمریکا «هیچ وظیفهای برای مجبور کردن اسرائیل به انجام هیچ اقدامی ندارد.» به بیان دیگر، آزادی عمل نظامی اسرائیل در خاک لبنان حفظ خواهد شد و واشنگتن خود را ملزم به هیچ محدودیتی نمیداند. باراک حتی تهدید کرده که اگر دولت لبنان تصمیم قاطعی اتخاذ نکند، آمریکا ممکن است بیروت را رها کند؛ هشداری که پیامدهایی حیاتی برای آینده بازسازی لبنان و دریافت کمکها و منابع مالی بینالمللی دارد. او همچنین در اظهاراتی جداگانه، خلع سلاح حزبالله را «مسئلهای داخلی» برای لبنان خوانده است؛ بهویژه با توجه به نقش آمریکا به عنوان اصلیترین حامی توافق آتشبس و یکی از اعضای کلیدی کمیته نظارت بر اجرای آن چنین موضعی تا حدی تعجب آور به نظر می رسد. پازل سوریه؛ بازی بزرگ قدرتها در خاورمیانه مسئله سوریه، پیچیدهتر از بحران لبنان، در کانون تلاقی منافع متقاطع بازیگران منطقهای و بینالمللی قرار گرفته است. مذاکرات مستقیم و سطح بالای میان اورشلیم و دمشق عمدتاً با وساطت آمریکا، آذربایجان و ترکیه پیش رفته و عربستان سعودی نیز به طور غیرمستقیم از پشت صحنه، نقشی تعیینکننده ایفا کرده است. برخلاف پرونده لبنان که عمدتاً تقابلی دوجانبه میان اسرائیل و حزبالله است، بحران سوریه صحنه رقابت و همپوشانی اهداف استراتژیک بازیگران متعددی همچون واشنگتن، مسکو، آنکارا و ریاض است. در این میان، دونالد ترامپ، رئیسجمهور آمریکا، هنگام دست دادن با احمد الشرع، رئیسجمهور جدید سوریه، در ماه مه، در واقع به دنبال جلب نظر محمد بن سلمان، ولیعهد پرنفوذ سعودی بود؛ چنان که خود او به صراحت گفت: «واقعاً خیلی دوستش دارم.» به دنبال این رویداد، دونالد ترامپ با حذف نام احمد الشرع از فهرست تروریستها و لغو تحریمها علیه سوریه، عملاً مسیر سرمایهگذاری و ورود کمکهای بینالمللی به دمشق را هموار کرد با وجود آن که لغو تحریمها و حذف نام احمد الشرع از فهرست تروریستها ظاهراً شبیه به پیشپرداخت برای امتیازاتی است که هنوز وصول نشده، اما واقعیت این است که از «هدیه» خبری نیست. معاملهای در کار است که قرار است احمد الشرع ، رئیس جمهور سوریه زمینه خروج نیروهای آمریکایی از خاک سوریه را برای دونالد ترامپ فراهم کند؛ همان کشوری که ترامپ زمانی از آن به عنوان «سرزمین شن و مرگ» یاد کرده بود. این سناریو دقیقاً بازتابدهنده چشماندازی است که ترامپ نخستینبار در سال ۲۰۱۹ هنگام تلاش برای خارج کردن نظامیان آمریکا از سوریه و وعده پایان دادن به «جنگهای کشورهای دیگر» مطرح کرد؛ حالا، پس از سالها کشمکش، ظاهراً شرایط برای تحقق این وعده فراهمتر از همیشه شده است. با این حال، پرونده سوریه صرفاً به بازگرداندن حدود ۱۸۰۰ سرباز آمریکایی به خانه ختم نمیشود. دونالد ترامپ ناگزیر است نقش خود را در مبارزه با داعش به یک شریک منطقهای قابل اعتماد واگذار کند و در عین حال تضمینهایی برای امنیت کردها، متحدان اصلی آمریکا در نبرد با داعش فراهم آورد. در همین راستا، ترامپ شبکهای از شرکای منطقهای را گرد هم آورده که محور آن تکیه بر ترکیه برای ادامه عملیات علیه داعش و بازسازی ارتش سوریه است. پس از آنکه ریاض موفق شد دونالد ترامپ را متقاعد کند که رئیسجمهور جدید سوریه دیگر ارتباطی با تروریسم القاعده ندارد، عربستان سعودی متعهد شد «رفتار خوب» احمد الشرع را تضمین کند. در همین راستا، هفته گذشته یک هیأت تجاری سعودی وعده سرمایهگذاری ۴ میلیارد دلاری در پروژههای عمرانی و زیربنایی سوریه را مطرح کرد؛ قطر نیز به سرعت در همین مسیر گام برداشته است. تمامی شرکای منطقهای توافق دارند که سوریه باید کشوری یکپارچه با یک ارتش واحد باقی بماند. به همین منظور، روند ادغام نیروهای مسلح شتاب گرفته و تا کنون ۱۳۰ گروه شبهنظامی آموزش دیدهاند تا در ارتش تازهتأسیس سوریه جذب شوند. این گروهها طیف متنوعی از جمله کردها و دروزیها را در برمیگیرد؛ اقلیتهایی که خواستار سطوحی از خودمختاری نظامی و سیاسی در چارچوب نظم جدید سوریه هستند. برآوردهکردن مطالبات گروههای قومی و مذهبی، عملاً میتواند به تقسیم سوریه به کانتونهای جداگانه یا تبدیل آن به یک جمهوری فدرال مشابه عراق منجر شود. در این میان، ایالات متحده با فشار بر کردها برای اجرای توافق ماه مارس با احمد الشرع که بر خلع سلاح و ادغام نیروهای کرد در ارتش واحد سوریه تأکید دارد سعی در تسریع روند یکپارچهسازی کشور دارد. با این حال، بحران جدیدی در حال شکلگیری است: مسئله دروزیها. بهویژه پس از درگیریهای شدید ماه گذشته در السویدا در جنوب سوریه، این گروه مذهبی به بازیگری تعیینکننده در معادلات داخلی سوریه تبدیل شده است. پیچیدگیهای تازه، اکنون طرح مشترک آمریکا و ترکیه برای بازسازی ارتش و حاکمیت یکپارچه را با تهدیدی جدی مواجه کرده؛ طرحی که پیش از این نیز با موانع متعدد سیاسی و امنیتی روبهرو بوده است. آتش زیر خاکستر؛ آرامش شکننده در بلندیهای جولان در حال حاضر، ترکیه، ایالات متحده و دولت احمد الشرع با تداوم حضور اسرائیل در بخشی از بلندیهای جولان، بهنوعی به آرامش شکننده و موقت رضایت دادهاند. اما این «آرامش» با تردیدهای جدی همراه است. حمایت آشکار اسرائیل از جامعه دروزی، در نگاه دولتهای ترکیه و سوریه، چیزی فراتر از حمایت اقلیت است و به منزله تلاشی برای ایجاد یک کانتون حفاظتشده دروزی در جنوب سوریه تعبیر میشود. در حالی که تحولات جنوب سوریه و درگیریهای اخیر با شبهنظامیان بدوی در السویدا معادلات امنیتی را پیچیدهتر کرده، کردهای سوریه نیز به صراحت اعلام کردهاند فعلاً حاضر به خلع سلاح نیستند. الهام احمد، رئیس امور خارجی شورای کردی ادارهکننده مناطق کردنشین سوریه تأکید کرده: نیروهای کردی تنها در صورتی به ارتش سوریه خواهند پیوست که به عنوان یک نهاد ویژه و مستقل به رسمیت شناخته شوند. او با صراحت گفته است: «تحویل سلاح در این مقطع، بدون دریافت تضمینهای قانونی روشن، برای کردها به معنای خودکشی خواهد بود.» درهمتنیدگی منافع و منابع کردها و دروزیها در سوریه، اسرائیل را در میانه تنشهای چندجانبه قرار داده است: از یک سو با ایالات متحده و ترکیه و از سوی دیگر با خود کردها و دروزیها. این وضعیت پیچیده، ریشه در یک واقعیت ساده دارد: برای ادغام کامل کردها در ارتش سوریه و پایان دادن به رؤیای خودمختاری آنها، لازم است که دروزیها نیز سلاحهای خود را زمین بگذارند و دستکم به طور ظاهری با پیوستن به ارتش دمشق موافقت کنند. در حالی که شماری از رهبران معنوی و نظامی جامعه دروزی آمادهاند با رژیم دمشق به توافق برسند، جناحی دیگر خواستار الحاق منطقه السویدا به اسرائیل شدهاند و حتی از اعطای شهروندی اسرائیلی برای دروزیهای سوریه سخن میگویند. در این میان، تصرف سرزمینهایی در جولان و جنوب سوریه از سوی ارتش اسرائیل با هدف ایجاد یک منطقه حائل، تلآویو را به بازیگری کلیدی در سیاست داخلی سوریه تبدیل کرده؛ نقشی که میتواند برنامههای راهبردی دولت آمریکا را نیز با چالش جدی مواجه سازد. با این حال، هنوز برای پیشبینی نوع توافق احتمالی میان اسرائیل و سوریه زود است. تجربه لبنان بار دیگر یادآور میشود که اقدامات تاکتیکی نظیر تصرف سرزمین، حضور نظامی محدود و تشکیل کمربندهای امنیتی، دیر یا زود ابعاد استراتژیک گستردهتری پیدا میکنند؛ ابعادی که مدیریت و کنترل آنها از توان و اختیار اسرائیل فراتر خواهد رفت. خاورمیانه به کدام سمت می رود؟ استفان والت استاد روابط بین الملل دانشگاه هاروارد و نظریه پرداز رئالیسم تدافعی. در نشریه فارن پالیسی می نویسد: با گذر از رویدادهای پرآشوب سالهای اخیر، شاید وسوسهانگیز باشد که از طلوع «خاورمیانهای جدید» سخن بگوییم. اما چند بار پیش از این چنین وعدههایی شنیدهایم؟ جنگ ششروزه را برخی نقطه عطفی سرنوشتساز میدانستند و آیا این بار دشمنان عرب اسرائیل به صلح تن خواهند داد؟ که چنین نشد. پیمان صلح مصر و اسرائیل، جنگ نخست خلیج فارس، توافقنامههای اسلو، حمله آمریکا به عراق و خیزشهای موسوم به بهار عربی نیز همگی با همین سرنوشت روبهرو شدند: لحظاتی که بهظاهر نوید تغییر میدادند، اما در عمل، توازنهای قدیمی را بهسختی تکان دادند. سقوط روسیه در خاورمیانه؛ پایان یک دوران نفوذ با این حال، رویدادهایی چون حملات یازدهم سپتامبر، جنگ داخلی سوریه، حمله ۷ اکتبر ۲۰۲۳ حماس، نسلکشی جاری در غزه، ویرانیهای مکرر لبنان، حملات حوثیها به کشتیرانی در دریای سرخ و تازهترین حملات هوایی به ایران، همچنان در جریاناند. در دهه اخیر بهویژه پس از ۷ اکتبر ۲۰۲۳ تحولات چشمگیری رخ داده است، اما بسترهای ژرف و دیرپایی که سالها این منطقه را به صحنه منازعه تبدیل کرده، دستنخورده باقی ماندهاند. برخی بازیگران حذف شدهاند، برخی قدرت گرفته یا از دست دادهاند و عدهای مسیرهای تازهای برگزیدهاند، اما سرچشمههای اصلی بیثباتی پابرجاست. از همین رو، هر بار که سخن از «خاورمیانه جدید» به میان میآید، طبعاً با دیده تردید به آن مینگرم. برای درک چرایی این تردید، نخست باید دید چه چیز در این منطقه تغییر کرده و چه چیز همچنان بیتغییر مانده است. مهمترین و بارزترین تحول سالهای اخیر، افول «محور مقاومت» ـ متشکل از ایران، حماس، حزبالله، شبهنظامیان عراقی، حکومت اسد در سوریه و حوثیهای یمن ـ بوده است. پس از حمله حماس به اسرائیل در ۷ اکتبر ۲۰۲۳، تلآویو کارزار نظامی گستردهای را علیه تمامی اجزای این ائتلاف به راه انداخت؛ اقدامی که پیامدهای راهبردی و میدانی قابلتوجهی در پی داشت. حماس بهشدت تضعیف شده، هرچند نابود نشده و همچنان در برابر اقدامات نسلکشی اسرائیل ایستادگی میکند. بسیاری از فرماندهان ارشد حزبالله کشته شدهاند و توان نظامی این گروه نسبت به دو سال پیش بهمراتب کاهش یافته است. نظام اسد سرنگون شد و اسرائیل از این خلأ برای بمباران انبارهای تسلیحاتی در سوریه و تصرف مناطق بیشتری از خاک آن کشور بهره برده است. تلآویو همچنین وارد چرخه تبادل حملات هوایی با حوثیهای یمن شده است. سرانجام، در ژوئن، اسرائیل کارزار هوایی گسترده و بلندپروازانهای علیه ایران آغاز کرد؛ عملیاتی که بعدها با هدف نابودی زیرساخت هستهای تهران و حتی شاید براندازی نظام به حمایت آمریکا شدت گرفت. بهجز حکومت اسد، هیچیک از اجزای دیگر «محور مقاومت» از صحنه حذف نشدهاند و همگی همچنان سرسختانه پابرجایند، اما بیتردید هر یک امروز بهمراتب ضعیفتر از چند سال پیش هستند. تحول دوم، انتقال تدریجی مرکز ثقل قدرت و نفوذ در جهان عرب از مصر و عراق به سوی عربستان سعودی و دیگر دولتهای ثروتمند نفتی خلیج فارس است. مصر همچنان با بحرانی عمیق و مزمن در عرصه اقتصادی دستوپنجه نرم میکند، در حالی که ریاض و ابوظبی با سرعت در مسیر نوسازی، تنوعبخشی اقتصادی و ایفای نقش دیپلماتیک فعالتر گام برمیدارند. از همین رو، تعجبی ندارد که برخی تحلیلگران بر این باورند این کشورها می توانند نقش میانجیگر مؤثر در معادلات منطقهای ایفا کنند. سومین تحول، افول چشمگیر نفوذ روسیه در خاورمیانه پس از سقوط بشار اسد و فرسایش توان این کشور در پی جنگ طولانی و پرهزینه اوکراین است. مسکو نهتنها نتوانست مانع سقوط اسد شود، بلکه در جریان جنگ دوازده روزه حمایت قابلتوجهی به ایران ارائه نکرد. روسیهِ تحت رهبری ولادیمیر پوتین دیگر از ظرفیت و نفوذی که در دهههای اخیر برای ایفای نقش اخلالگر در معادلات منطقهای برخوردار بود، بیبهره شده است؛ واقعیتی که خود نشانگر یکی از تغییرات مهم در صحنه قدرت خاورمیانه است. در نهایت، نقش سایر قدرتهای خارجی بهویژه ایالات متحده بهنظر میرسد وارد مرحلهای تازه از دگرگونی شده است. هرچند خصومت واشنگتن و تهران سابقهای چند دههای دارد، تصمیم دولت ترامپ برای مشارکت مستقیم در کارزار بمباران اسرائیل علیه ایران، نقطه عطفی مهم محسوب میشود؛ بهویژه با توجه به تهدید صریح ترامپ مبنی بر ازسرگیری حملات در صورت شتاب گرفتن تلاش تهران برای دستیابی به سلاح هستهای. این اقدام، سالها خواسته بنیامین نتانیاهو، نخستوزیر اسرائیل و بخشهایی از لابی اسرائیل در ایالات متحده بود که اکنون به واقعیت پیوسته است. شکاف در دموکراتها، ترک در جمهوریخواهان؛ اسرائیل حامیانش را از دست میدهد همزمان، خشونت بیامان اسرائیل در غزه، پایههای حمایت سیاسی از این رژیم را هم در میان دو حزب اصلی آمریکا و هم در سطح جهانی سست کرده است. همانطور که آلون پینکاس، دیپلمات پیشین اسرائیلی، اخیراً در نشریه نیویورپابلیک یادآور شد، ۶۰ درصد آمریکاییها اکنون با کارزار نظامی اسرائیل در غزه مخالفاند و تازهترین نظرسنجیها نشان میدهد ۵۳ درصد از شهروندان ایالات متحده تصویری منفی از این کشور دارند. روزنامههای معتبر جهان به محکومیت اقدامات اسرائیل میپردازند و حتی در خود این کشور، برخی از برجستهترین پژوهشگران حوزه نسلکشی، تلآویو را به ارتکاب این جنایت هولناک متهم میکنند. حتی اگر این برچسب خاص را نپذیریم، تردیدی نیست که اسرائیل مرتکب جنایات جنگی در ابعادی گسترده شده است. واقعیت آن است که حمله حماس در ۷ اکتبر، به هیچوجه نمیتواند توجیهی برای تداوم بمباران و گرسنگیدادن به جمعیتی بیدفاع باشد. حزب دموکرات آمریکا امروز در مسئله اسرائیل دچار شکافی عمیق شده و حتی دیوار یکپارچه حمایت جمهوریخواهان از تلآویو نیز ترک برداشته است. هنگامی که چهرههایی چون تاکر کارلسون، استیو بنن و مارجری تیلور گرین از سرسختترین حامیان ترامپ ـ از صف حامیان اسرائیل خارج میشوند، نشانه آن است که زمین سیاست آمریکا در این حوزه بهطور محسوسی در حال جابهجایی است. روندی مشابه در سطح جهانی نیز قابل مشاهده است: بر اساس نظرسنجی اخیر مرکز پیو در میان ۲۴ کشور، اکثریت شهروندان در ۲۰ کشور دیدگاهی منفی نسبت به اسرائیل دارند. دولتهای فرانسه، بریتانیا، کانادا و احتمالاً استرالیا وعده دادهاند کشور فلسطین را به رسمیت بشناسند. با توجه به اینکه ترامپ فاقد هرگونه پیوند عاطفی با اسرائیل یا اساساً با هر کشور دیگری است و بیش از هر چیز به جلب رضایت شیوخ ثروتمند نفتی عرب میاندیشد، این احتمال وجود دارد که واشنگتن سرانجام از اهرم فشار قابلتوجه خود برای واداشتن تلآویو به توقف جنگی بیهوده و پایان دادن به پروژه ساخت «اسرائیل بزرگ» از طریق الحاق کرانه باختری استفاده کند. رقابت، هرج ومرج و توازن قوا؛ معمای همیشگی خاورمیانه با کنار هم گذاشتن همه این تحولات، میتوان دریافت چرا برخی بر این باورند که منطقه در آستانه یک تغییر بنیادین قرار دارد. بیتردید عناصر مهمی دگرگون شدهاند، اما «خاورمیانه جدید»؟ هنوز زود است. خاورمیانه همچنان صحنهای آشفته و چندقطبی است؛ جایی که هیچ قدرت مسلط یا هژمون واحدی توان تحمیل نظم را ندارد. دولت جورج بوش پسر در دوران کوتاه «لحظه تکقطبی» آمریکا تلاش کرد این منطقه را بهطور بنیادین بازآرایی کند، اما نتیجه چیزی جز شکستی مفتضحانه نبود. بنیامین نتانیاهو و دیگر تندروهای اسرائیلی شاید امیدوار بودند که پیروزیهای اخیرشان جایگاه هژمون منطقه را برایشان تضمین کند، اما واقعیت این است که کشوری با جمعیتی حدود ۷.۵ میلیون یهودی (بهعلاوه نزدیک به ۲ میلیون عرب اسرائیلی) که بهطور کامل به حمایت سخاوتمندانه آمریکا متکی است، هرگز نخواهد توانست سلطهای پایدار بر صدها میلیون عرب و مسلمان ایرانی برقرار کند. و باز باید تأکید کرد: نه حماس، نه حزبالله، نه حوثیها و نه ایران از صحنه حذف نشدهاند؛ بلکه همگی همچنان سرسختانه ایستادگی میکنند. حتی کشورهایی که این روزها در خلیج فارس یا شبهجزیره عربستان نفوذ بیشتری یافتهاند، از اقدامات اخیر اسرائیل رضایتی ندارند، چرا که اولویت اصلی آنها حفظ ثبات است و اسرائیل بیتردید تاکنون نتوانسته چنین ثباتی را فراهم آورد. به بیان دیگر، خاورمیانه همچنان میدان رقابت دولتهای گوناگون برای کسب قدرت، امنیت و نفوذ باقی خواهد ماند. ایران همچنان در پی حفظ توان بالقوه ساخت سلاح هستهای بهعنوان موازنهای در برابر اسرائیل است و پس از کارزار بمباران مشترک اسرائیل و آمریکا، تمایلش برای دستیابی به ابزار بازدارندگی مستقل، بیتردید شدت یافته است. عربستان سعودی، امارات، قطر و مصر نیز همچنان برای ارتقای جایگاه و نفوذ خود در جهان عرب با یکدیگر رقابت خواهند کرد؛ ترکیه نیز هر از گاه برای صیانت از منافعش مداخله خواهد نمود. همه این کشورها در جستوجوی پشتوانه قدرتهای خارجی خواهند بود تا موقعیت خود را تحکیم کنند. هیچیک از تحولات سالهای اخیر، بهاحتمال زیاد، این ویژگی پایدار سیاست منطقه را دگرگون نخواهد کرد؛ بهویژه آن که نهادهایی چون اتحادیه عربِ سالخورده یا شورای همکاری خلیج فارسِ کمرمق و نیمهجان، توان ایجاد تغییری معنادار را در معادلات پیچیده خاورمیانه ندارند. سلطه، انکار و مقاومت: چرخه بیپایان بحران در خاورمیانه یک واقعیت مهم همچنان پابرجاست: نهتنها به حل سیاسی مسئله فلسطین نزدیکتر نشدهایم، بلکه بهاحتمال زیاد از آن دورتر نیز شدهایم. حتی با در نظر گرفتن بیش از ۶۰ هزار فلسطینی که از اکتبر ۲۰۲۳ تاکنون در غزه و کرانه باختری جان باختهاند، نسبت جمعیتی میان اعراب فلسطینی و یهودیان اسرائیلی در سرزمینهایی که تحت کنترل اسرائیل است، همچنان تقریباً برابر باقی مانده است.