گزارش
امین صادقی- روز 26 دیماه 1357 ساعت 13:08، محمدرضا پهلوی بههمراه همسرش فرح، خاک ایران را به مقصد مصر ترک کرد. شاپور بختیار نخستوزیر، جواد سعید رئیس مجلس شورای ملی، علینقی اردلان وزیر دربار و جمعی از وابستگان درباری برای بدرقه وی حضور داشتند. شاه در فرودگاه علت سفر خود به خارج را اینگونه توصیف کرد «مدتی است احساس خستگی میکنم و احتیاج به استراحت دارم. ضمناً گفته بودم پس از این که خیالم راحت شود و دولت مستقر گردد، به مسافرت خواهم رفت.” سه روز قبل از فرار، شاه شورای سلطنت را تشکیل میدهد تا این شورا موجبات استمرار حکومتش و امکان مذاکره با سران انقلاب را فراهم کند که البته در این هدف ناکام ماند. آسوان؛ اولین مقصد شاه آواره شاه پس از خروج از کشور در 26 دی 1357 به مصر رفت و در آسوان مورد استقبال انور سادات دیکتاتور مصر قرار گرفت. در پاییز سال 57، جهان سادات همسر رئیسجمهور مصر در تماس تلفنی با فرح از شاه و همسرش برای سفر به آسوان دعوت کرد و گفت:»فرح بیایید اینجا، ما در انتظارتان هستیم.” علت انتخاب مصر بهعنوان مقصد اول و آخر شاه در دوران آوارگی به تاریخچه روابط خانوادگی پهلویها با خاندان سلطنتی مصر باز میگشت. محمدرضا پهلوی همسری مصری(فوزیه دختر ملک فواد) داشت که در انتخاب این مقصد بیتأثیر نبود. شاه و همراهانش در هتل ابروی(oberoi) که در جزیرهای میان رود نیل بنا شده، اقامت کردند. آنها پنج روز در اسوان بسر بردند و ملاقات کنندگان زیادی نداشتند. در این مدت یکی از اشخاصی که تلفنی تماس گرفت کنستانتین، پادشاه سابق یونان بود. همچنین ژرژ فلاندرن پزشک فرانسوی که از پنج سال پیش سرطان شاه را معالجه میکرد با او دیدار کرد اما حتی خود شاه وسعت بیماریاش را نفهمیده بود. چند ساعت قبل از عزیمت شاه و همراهانش به آمریکا، سفیر مراکش در مصر به دیدار او رفت و دعوت ملک حسن دوم پادشاه مراکش را به محمدرضا پهلوی ابلاغ کرد و اینگونه مقصد دوم شاه مشخص شد. اقامت شاه در مراکش و بازگشت امام خمینی(ره) به ایران شاه به دعوت پادشاه مراکش به آن کشور رفت ولی در «رباط» تشریفات رسمی از وی به عمل نیامد. شاه پس از دیداری با ملک حسن، در کاخ «جنانالکبیر» اقامت کرد. شاه 67 روز در این کاخ ماند و در طول این مدت، امام خمینی بعد از 14 سال تبعید از نوفللوشاتو به تهران آمد و 10 روز بعد انقلاب اسلامی در 22 بهمن به پیروزی رسید. در مدت زمان دو ماهه اقامت شاه در مراکش، اکثر درباریان و اطرافیان شاه که وی را در خروج از ایران به مصر و از آنجا تا مراکش همراهی کرده بودند، به تدریج رهسپار اروپا و آمریکا شدند. تنها جمعی از خدمه بودند که شاه را هنگام ترک مراکش همراهی کردند. ملک حسن که قصد داشت روابط سیاسی خود را با نظام تازه تأسیس ایران حفظ کند مایل نبود اقامت شاه طولانی شود. محمدرضا پهلوی در شرایطی که نتوانسته بود کشوری را به عنوان پناهگاه بیابد، به پیشنهاد مشترک راکفلر و کیسینجر مجبور شد به باهاما در آمریکای مرکزی برود. سفر به آمریکای مرکزی و ممانعت انگلستان از پذیرش شاه وی با هواپیمای اختصاصی سلطان حسن، صبح روز 10 فروردین 58 فرودگاه رباط را به مقصد جزایر باهاما ترک کرد. شاه 70 روز در این جزیره به سر برد. در همین مجمعالجزایر بود که شاه توسط پزشکان اعزامی از فرانسه، از سرطان غدد لنفاوی مطلع شد. طبق اسناد منتشر شده از آرشیو ملی بریتانیا، در زمان اقامت شاه در باهاما، انگلستان ماموری سری به باهاما اعزام میکند که به شاه پیام دهند که بریتانیا آمادگی پذیرش وی را ندارد. شاه و باقیمانده همراهان روز 20 خرداد 1358 با یک هواپیمای کرایهای از باهاما راهی مکزیک شدند و در یک خانه ویلایی که قبلاً برای اقامت آنان در نظر گرفته شده بود، مستقر شدند. شاه در این مدت از یک تومور سرطانی بدخیم و یرقان شدید رنج میبرد. پس از 4 ماه اقامت در مکزیک وی مطلع شد که دولت کارتر با سفر او به آمریکا صرفاً با هدف معالجه بیماری موافقت کرده است. پس در 30 مهر 58، مکزیکوسیتی را به مقصد بیمارستان نیویورک ترک کرد. شاهنشاه به آمریکا میرود شاه 54 روز در بیمارستان نیویورک بستری شد. در این مدت دو بار تحت عمل جراحی طحال و کیسه صفرا قرار گرفت. کمتر از دو هفته پس از ورود شاه به این بیمارستان، لانه جاسوسی سفارت آمریکا در تهران به تصرف دانشجویان مسلمان پیرو خط امام درآمد و این امر کارتر را نسبت به عدم حضور شاه در آمریکا متقاعد کرد. مکزیک نیز به شاه اطلاع داد که بعد از تصرف سفارت امریکا در تهران، دولت مکزیکوسیتی به خاطر حفظ روابط سیاسی خود با حکومت تهران مایل به میزبانی مجدد شاه نیست. بدترین لحظه برای شاه و همسرش زمانی بود که در 11 آذر 58 از بیمارستان نیویورک مرخص شدند ولی هنوز مقصدی برای سفر نداشتند. در نتیجه با یک هواپیمای نیروی هوایی آمریکا به مقصد تگزاس پرواز کردند تا 2 هفته باقی مانده از روادید خود را در آنجا در داخل آپارتمانی کوچک بگذرانند اما در حین راه به همراهان آمریکایی خبر رسید که آن آپارتمان هنوز آماده نیست. شاه و همسرش را به مکانی که بعداً معلوم شد، مرکزی برای نگهداری بیماران روانی است، بردند. فرح برای نخستین بار با فریاد به همراهان آمریکایی خود اعتراض کرد و گفت «آیا ما در اینجا زندانی هستیم؟ آیا کارتر ما را زندانی کرده است؟ ما در این جا دیوانه خواهیم شد؟ باید بیرون برویم و ...” مقامات آمریکایی با پایان مهلت اقامت شاه در آمریکا به وی اطلاع دادند که به دلیل عواقب ناشی از تصرف سفارت آمریکا در تهران، امکان تمدید روادید وی وجود ندارد و به همین دلیل در پاناما جایی مناسب برای اقامت وی و همسرش در نظر گرفته شده است. شاه که غیر از پذیرفتن، چاره دیگری نداشت به اتفاق همسرش در 24 آذر 1358 با هواپیمای نیروی هوایی آمریکا از فرودگاه تگزاس به پاناما در آمریکای مرکزی برده شدند. پاناما و ترس شاه از استرداد به ایران وقتی شاه و فرح در پاناماسیتی از هواپیما خارج میشدند تنها جمعی از سربازان گارد ملی پاناما، افسران امنیتی، دستیاران «عمر توریخوس» دیکتاتور پاناما و سفیر آمریکا کسی در فرودگاه نبود. شاه، همسرش و پزشک مخصوص آنها با هلیکوپتر از فرودگاه به یک پایگاه در جزیرهای به نام «کونتا دورا» متعلق به پاناما انتقال داده شدند. شاه در پاناما با دو دردسر روبهرو بود. اول شدت گرفتن بیماری شاه که وی مایل نبود پزشکان پانامایی بدون اطلاع از ماهیت و عمق بیماریاش معالجات را از صفر شروع کنند و دیگری اطلاعاتی که براساس آن مقامات وزارت خارجه دولت ایران در تماس مداوم با مقامات پانامایی بودند تا بتوانند راهی برای استرداد شاه پیدا کنند. در واقع در پاناما بحث استرداد شاه قوت گرفته بود و کارتر قصد داشت با تحویل شاه بر سر گروگانهای آمریکایی جانهزنی کند. براساس کتاب «دخترم فرح» نوشته فریده دیبا مادر فرح پهلوی، عمر توریخوس انسان بسیار بیادبی بوده و به هیچوجه آداب گفتوگوی دیپلماتیک را رعایت نمیکرد. توریخوس شاه را «چوپن» مینامید یعنی تفاله! با همه این مشکلات، شاه و همسرش 100 روز در پاناما ماندند و سپس به اصرار همسر رئیسجمهور مصر، روز سوم فروردین 1359 با یک هواپیمای پانامایی رهسپار قاهره شدند. مصر؛ آخرین مقصد آخرین پادشاه ایران در 2 تیر 1358 و زمان اقامت شاه در مکزیک، انورسادات از پارلمان مصر تقاضا کرده بود قطعنامهای تصویب کند و به شاه اجازه دهد تا به عنوان پناهنده سیاسی برای همیشه در مصر بماند. این پیشنهاد سادات با 384 رای موافق در برابر 8 رای مخالف تصویب شد. شاه روز 8 فروردین 59 در بیمارستان معادی قاهره تحت عمل جراحی طحال و کبد قرارگرفت. آزمایشهای انجام شده بر روی بافتها نشان میداد سرطان بدخیم تمامی سیستم خون و کبد وی را فرا گرفته است. همه پزشکان سرشناس مصری به رهبری یک متخصص قلب که پزشک شخصی سادات بود، در بیمارستان معادی حضور داشتند. حال عمومی شاه در اقامت دومش در مصر هفته به هفته و ماه به ماه وخیمتر شد تا اینکه 4 ماه پس از سفر دوم خود به مصر در 5 مرداد 1359 درگذشت. شاه را در مسجد رفاعی قاهره به خاک سپردند. همان مسجدی که جنازه رضا شاه بعد از فوت در آفریقای جنوبی مدتی در این مسجد به خاک سپرده شده بود. ملک فاروق پادشاه اسبق مصر و برادر زن محمدرضا پهلوی نیز در همین مسجد دفن است. تقدیر آخرین شاه دیکتاتور ایران این بود که مانند پدرش وی نیز در آوارگی و غربت دنیا را ترک کند. چهار پرده از خیانت های خاندان پهلوی به منافع ملت ایران با گذشت نزدیک به چهار دهه از پیروزی انقلاب اسلامی مردم ایران، برخی میکوشند با طرح شبههها و انکار حقایق، قیام بزرگ مردم ایران علیه استبداد و استعمار را، قیامی نه از سر بیداری و ستیز با ظلم و بیداد، که انقلابی از سر ناآگاهی و سرخوشی جلوه دهند. گذشت زمان ممکن است برخی وقایع و رویدادها را از یادها ببرد، اما نمیتواند ماه را پشت ابر پنهان کند و بر حقیقت سایه افکند. با گذشت نزدیک به چهار دهه از پیروزی انقلاب اسلامی مردم ایران، برخی میکوشند با طرح شبههها و انکار حقایق، قیام بزرگ مردم ایران علیه استبداد و استعمار را، قیامی نه از سر بیداری و ستیز با ظلم و بیداد، که انقلابی از سر ناآگاهی و سرخوشی جلوه دهند؛ غافل از آنکه، نگاهی به کارنامه پهلویها و بررسی وقایع دوران 53 ساله حکومت آنها، آنقدر بیپرده دلایل خروش ملت نجیب و آگاه ایران را آشکار میکند که این شبههها و انکارها، به سرعت در برابر آن رنگ میبازد. آنچه در پی میآید، مرور برخی وقایع تاریخی است که میتواند دلایل قیام بزرگ ملت ایران و برانداختن رژیم پهلوی را بیش از پیش آشکار کند. روزی که آب در گلوی هامون خشکید اسدا...علم در خاطراتش مینویسد:«این کابوس مرا در خود فرو میبرد. مدتی راه رفتم، مدتی فکر کردم، چندین دفعه استعفا از خدمت نوشتم، باز پاره کردم. فکر می کردم کار گذشته را استعفای من دوا نمیکند ... تیر از شست گذشتهاست، دیگر هیچ. هزار بار به نعیمخان درود فرستادم و به دولت لعنت. مرتیکه! مثل شیر آمد و تهدید کرد که اگر میخواهید کمک به ما را در گرو آب هیرمند نگاه دارید، ما نمیخواهیم و این بدبختها، آن قدر از چپگرایی افغانستان ترسیدند که همه شرایط را قبول کردند و بالاخره دیشب [ضربه] آخر را زدند. کسی چه میداند؟ شاید هم از اربابهای نامرئی دستور ارتکاب این خیانت را داشتند ... البته این خیانت، ده تا پانزده سال دیگر ظاهر می شود که من مردهام.» علم از کدام خیانت حرف میزد؟ از چه چیز نگران بود؟ ده تا پانزده سال بعد چه اتفاقی قرار بود بیفتد؟ اربابهای نامرئی دستور چه کاری را داده بودند؟ مسئله آب هیرمند چه بود و چه اهمیتی داشت؟ رود هیرمند از رودهای پرآب شرق فلات ایران است. این رود از کوههای بابا در سلسله جبال «هندوکش» سرچشمه میگیرد و پس از طی 1100 کیلومتر و سیراب کردن اراضی مسیر، به دریاچه هامون میریزد. با توجه به شرایط اقلیمی منطقه سیستان در ایران و کمبود نزولات آسمانی، حیات منطقه، پیوندی جدی با حیات دریاچه هامون دارد و در واقع، دریاچه هامون کلید پایداری زیستی در این منطقه است. پس از جدایی افغانستان از ایران، طبق قرارداد پاریس، افغانها با وجود انعقاد قرارداد 1318هـ.ش، به تعهداتشان در مورد تقسیم مساوی آب هیرمند عمل نکردند. به همین دلیل، مناقشه بر سر حقابه ایران از رود هیرمند، همچنان به قوت خود باقی ماند. با بالاگرفتن اختلاف بر سر سهم آب از رود هیرمند، میان ایران و افغانستان، کمیسیونی موسوم به دلتا، با مشارکت آمریکاییها برای حل و فصل موضوع تشکیل شد. نتیجه نشستهای این کمیسیون، انعقاد قرارداد 1351هـ.ش میان ایران و افغانستان درباره حقابه رود هیرمند بود. این قرارداد، پس از کسب رضایت شاه، توسط هویدا امضا شد و در 10 مردادماه 1352هـ.ش، به تصویب مجلسین ایران رسید. این همان قراردادی است که علم در خاطراتش از آن انتقاد کردهاست. با نگاهی دقیق به متن قرارداد، دلایل مخالفت علم با آن را در مییابیم. مطابق قرارداد 1351هـ.ش، از 5 میلیارد و 661 میلیون و 700 هزار مترمکعب آب سالانه هیرمند، تنها 819 میلیون و 729 هزار متر مکعب، آن هم در سالهایی که بارش در حد نرمال و بیشتر بود، به ایران میرسید. معنای این تصمیم، کاهش سهم ایران از 50 درصد آب رود هیرمند به کمتر از 5/14 درصد بود؛ این کاهش حدود 35 درصدی در حقابه ایران طی چند سال، یک فاجعه تمام عیار ایجاد کرد. آیا شاه از این واقعیت مطلع نبود؟ بعید به نظر می رسد او از آسیبی که به منطقه سیستان، به واسطه این قرارداد، وارد میآمد، بیاطلاع بودهباشد. علم در خاطراتش مینویسد:« ... عرض کردم آیا اجازه میفرمایند به وزیرخارجه ابلاغ کنم مبادله قرارداد را با افغانها به تأخیر بیندازند؟ فرمودند، نه! من گفتم مطالعه کردند، پس از آن که قانون به توشیح من رسیده و اعلان شده، دیگر مبادله نشدن قرارداد تأثیری ندارد. من چنان از کوره در رفتم و گیج شدم که جسارت کرده به عرض رساندم این هم مثل هزاران خلاف که به عرض مبارک میرسانند، خلاف محض است ... .» شاه کاملاً از مفاد معاهده با خبر بود. او می دانست که کاهش ناگهانی درصد قابل توجهی از ورودی آب به دریاچه هامون، چه فاجعهای در پی خواهدآورد. به این ترتیب، سیستان برای بیشتر فعالیتهای کشاورزی و دامپروری خود باید به نزولات آسمانی دل خوش میکرد. طولی نکشید که با بروز خشکسالیها، از اوایل دهه هفتاد شمسی و کاهش شدید بارندگی ، خطر نابودی تالاب هامون، بیش از پیش روشن شد و طی کمتر از دو دهه، هفتمین تالاب جهان را به نیستی کشاند. یک خیانت آشکار؛ جدایی بحرین از ایران روز سه شنبه، 17 اردیبهشت ماه سال 1349 بود که رادیو ایران خبر استقلال بحرین از ایران را اعلام کرد و یک ساعت پس از اعلام استقلال بحرین، ایران این کشور را به رسمیت شناخت. خبر استقلال بحرین، از رادیو ایران به قدری مضحک پخش شد که اسدا... علم، وزیر دربار پهلوی، نوشت:«گوینده خبر چنان با افتخار و غرور آن را خواند که گویی هم اکنون بحرین را فتح کردهایم.» رژیم پیش از این، فکر همه جا را کردهبود. اعتراضهایی که میبایست در هیاهوی یک مسابقه ورزشی جنجالی و کم سابقه، فراموش شود. مدتها مانور خبری برای برگزاری مسابقه فوتبال میان دوتیم ایران و رژیم صهیونیستی، سر وصدای زیادی به راه انداخته و 30 هزارنفر را در ورزشگاه امجدیه جمع کردهبود تا در فریادهای «ایران، ایران»، بخشی از خاک وطن، بیسروصدا، از آن جدا شود. شاه، چندماه قبل از این واقعه، طی دیدار رسمی از هندوستان، در یک مصاحبه مطبوعاتی در «دهلی نو» اعلام کرده بود: اگر مردم بحرین خواهان پیوستن به کشورم، ایران نباشند، ایران از ادعاهای سرزمینیاش نسبت به این جزیره خلیج فارس دست خواهد کشید. او گفته بود: چنانچه سیاست بینالمللی خواهان جدایی بحرین از ایران باشد، من نیز خواست مردم بحرین را میپذیرم. وی تأکید کردهبود که ایران مخالف استفاده از زور برای حل مسئله ارضی بحرین است. او در پاسخ به این سوال که آیا پیشنهاد انجام یک انتخابات عمومی یا رفراندوم را برای کسب نظر مردم بحرین، دارد یا خیر، پاسخ داده بود: من نمی خواهم در این زمان وارد جزئیات مربوط به این سوال بشوم؛ ولی هر نوع وسیلهای که بتواند به یک روش رسمی و مورد پذیرش شما و ما و تمامی جهان، نشانگر خواست مردم بحرین باشد، مطلوب خواهد بود. این در حالی است که دولت ایران، در سال 1957م بحرین را به عنوان استان چهاردهم کشور اعلام کرده بود؛ لقبی که هنوز در برخی گفتوگوها درباره بحرین شنیده میشود. شاه موافقت خود را با ورود سازمان ملل به موضوع جدایی بحرین از ایران اعلام کرد تا از ضرباهنگ انتقادات و اعتراضات بکاهد. به این ترتیب، «ویتوریوگیچاردی»(رئیس دفتر اروپایی سازمانمللمتحد)، به نمایندگی از سوی دبیر کل آن سازمان، به بحرین رفت تا با برگزاری همهپرسی، تکلیف جدایی بحرین از ایران را مشخص کند. با این حال، مخاطب این همهپرسی، نه مردم بحرین، که رؤسای قبایل و شیوخ آن بودند. در پی ورود نماینده سازمان ملل، دو باشگاه «نادری» و «فردوسی» در بحرین تعطیل شد و صدها نفر از مردم این کشور که حاضر به جدایی از ایران نبودند، بازداشت و زندانی شدند. همه پرسی فرمایشی جدایی بحرین از ایران، به این شکل برگزار شد و چند روز بعد، هویدا، به نمایندگی از دولت ایران، بر آن مهر تأیید زد. راهآهنی که به کار نیامد رضاخان پس از رسیدن به سلطنت، دست به اصلاحاتی برای مدرن کردن ایران زد. تأسیس راهآهن، یکی از این برنامههای به ظاهر اصلاحی بود که با تبلیغات و داستانپردازیهای فراوان انجام شد. واقعیت آن است که احداث راهآهن، فی نفسه، امری ضروری و مورد نیاز جامعه بود و میتوانست تأثیر فراوانی بر شرایط اقتصادی و اجتماعی کشور بگذارد، اما راهآهنی که رضاشاه تأسیس کرد، نتوانست انتظاراتی را که از آن میرفت، برآورده کند. این راهآهن، از شهرهای بزرگ و حتی، بسیاری از شهرهای کوچک که در مسیر آن قرار داشت، عبور نمیکرد. بنابراین، نمیتوانست تغییری را که مد نظر بود، به وجود آورد. دلیل این مسئله چه بود؟ در سر رضاشاه چه میگذشت؟ چرا بودجه عمومی کشور صرف تحولی شد که اصولاً پیامدهای مثبت و مؤثری برای مردم ایران به دنبال نداشت؟ شاید بهترین پاسخ به این پرسشها، بخشی از نطق «دکتر محمد مصدق» در مجلس شورای ملی باشد که آن را چند سال پس از فرار رضاشاه از ایران، ایراد کرد. «مصدق» در نطق خود گفته بود:«برای ایجاد راه دو خط بیشتر نیست: آن که ترانزیت بین المللی دارد و ما را به بهشت می برد و راهی که به منظور سوق الجیشی ساخته می شود و ما را به جهنم می برد(!) و علت بدبختی های ما هم در جنگ بین الملل دوم همین راهی بود که شاه پیشین ساخته بود.» رضاشاه و تقدیم نفت به انگلیسیها با روی کار آمدن رضاخان و قدرت گرفتن رژیم پهلوی، موضوع نفت، به عنوان یکی از منابع درآمد عمومی کشور، مورد توجه قرار گرفت. این درحالی است که با پایان یافتن جنگ جهانی اول، جایگاه نفت در اقتصاد کشورهای اروپایی تثبیت شد و انگلیسیها به دنبال حفظ و تمدید امتیازات نفتی خود در سراسر جهان و از جمله ایران بودند. دولت انگلیس با وجود در اختیار داشتن 5/52 درصد سهام و حق رأی در شرکت نفت ایران و انگلیس(APOC)، هنوز نگران تهدید منافعش در ایران بود. به اعتقاد آنها، قرارداد «دارسی» از استحکام لازم برخوردار نبود و در آن شرایط نمیتوانست منافع انگلیسیها را به طور کامل تأمین کند. همزمان با این وضعیت، در ابتدای سال 1311هـ.ش، شرکت نفت ایران و انگلیس، ناگهان سهم ایران از سود سالانه را، به بهانه کاهش قیمت نفت، کم کرد و آن را به یک چهارم مبلغ سال قبل رساند. این کاهش قیمت با واکنش ایران روبهرو شد. از تیرماه سال 1311 بسیاری از نمایندگان مجلس شورای ملی در نطقهایشان به انتقاد از شرایط پیشآمده پرداختند. این سخنرانیها و اظهارنظرها تا آذرماه همان سال ادامه یافت. سرانجام در 6 آذرماه سال 1312، قرارداد نفتی «دارسی» به صورت یک طرفه توسط ایران ملغی شد. شایع بود رضاخان در جلسه هیئت وزیران، پرونده آن را در بخاری انداختهاست. مصطفی فاتح، معاون شرکت نفت ایران و انگلیس و نویسنده کتاب «50 سال نفت ایران»، درباره اثر این رفتار رضاخان، مینویسد:«چون در پرونده مزبور، همه نامههای متبادله بین وزیردربار و شرکت موجودبود، موقعی که نمایندگان دولت خواستند از آن استفاده کنند و بعضی از نامههای شرکت را برای تایید اظهارات خود در شورای جامعه ملل ارائه دهند، ملاحظه کردند که اسناد مهمی را از دست دادهاند.» با این حال، در رویکرد بعدی شاه نسبت به قضیه نفت، دیگر از ژست وطنپرستانه نخستین اثری نبود. در پی لغو یکجانبه قرارداد، انگلیس به دیوان بین المللی داوری شکایت کرد. مذاکره با ایران آغاز شد. هیئتی مرکب از محمدعلی فروغی، علی اکبر داور، حسن تقیزاده و حسین علاء، مسئول گفت وگو با انگلیسیها شد. اعضای هیئت شرایطی برای انعقاد قرارداد جدید در نظر گرفتند که مهم ترینِ آن، اختصاص مبلغ مقطوع 6 شیلینگ در هر تُن نفت به عنوان سهم ایران بود. موضوع جالب توجه اینجاست که در قرارداد قبلی، باوجود همه کاستیها، سهم دولت ایران به صورت درصدی در نظر گرفته شدهبود و با رشد قیمت نفت افزایش مییافت، اما در قرارداد جدید، سهم ایران مبلغ مقطوعی بود که تغییر آن به تغییر قیمت نفت بستگی نداشت. با توجه به رشد سریع صنایع وابسته به نفت و آگاهی اعضای هیئت از این مسئله، اتخاذ این تصمیم، اگر آن را بر خیانت حَمل نکنیم، بسیار ناشیانه و مبتنی بر اشتباه فاحش بودهاست. رضاخان، که پیشتر پرونده قرارداد دارسی را در بخاری انداخته بود و مدعی بود در برابر انگلیسیها ایستادهاست، در برابر خواست انگلیسیها تسلیم شد و مبلغ حق امتیاز را از 6 به 4 شیلینگ در هر تُن کاهش داد. در بررسی قرارداد نفتی 1933، که دومین قرارداد نفتی ایران و نخستین قرارداد نفتی دوران پهلوی است، توجه به چند مسئله ضروری است. نخست آن که، با وجود ژست وطنپرستانه رضاخان و حتی برگزاری جشن و چراغانی کردن خیابانها در شهرهای بزرگ، به مناسبت این واکنش شاه، نفت ایران همچنان در اختیار انگلیسیها باقی ماند. دوم آنکه، ایران میتوانست با برگزاری مناقصه، امتیاز بهرهبرداری از منابع نفتی ایران را با شرایط بهتری واگذار کند و این نباید برای رضاخان و رژیم او، که به تعبیر برخی رسانههای امروزی، در پی استقلال کشور بود، کار سخت و دشواری بوده باشد. سوم این که، قرارداد 1933، نمیتوانست آینده اقتصادی مطلوبی را برای ایرانیان تضمین کند. با وجود این که مبلغ 4 شیلینگ در هر تُن، در آن زمان، از سود 16 درصدی بیشتر بود، اما با رشد بیوقفه قیمت نفت، امری که کاملاً قابل پیشبینی بود و مقطوع بودن سهم ایران، چند سال بعد سهم ایران از درآمد نفتی، به کمتر از 16 درصد سود شرکت می رسید؛ وضعیتی که چندی بعد اتفاق افتاد. به تعبیر حسین مکی،«مردم به زودی فهمیدند که در پس پرده الغای قرارداد دارسی، قراردادی ننگینتر و زیانآورتر منعقد خواهدگردید که مردم باید چراغ بردارند و عقب قرارداد دارسی بگردند!» تیتر «شاه رفت» شاه رفت» تیتری بود که با درشتترین اندازه حروف ممکن، صفحه اول دو روزنامه اصلی عصر تهران یعنی کیهان و اطلاعات را در روز 26 دیماه 1357 پوشاند. اندازه تیتری که تقریبا در تاریخ مطبوعات ایران تا آن زمان بی سابقه بود. تیتری که در اطلاعات توسط غلامرضا صالحیار و در کیهان توسط رحمان هاتفی برگزیده شده اند. هواپیمای آخرین شاه ایران به همراه همسرش، ساعت 08/13 روز سهشنبه 26 دیماه 1357 برابر با 16 ژانویه 1979 فرودگاه مهرآباد را ترک کرد. ویلیام شوکراس، نویسنده و روزنامهنگار انگلیسی که بعدا کتاب «آخرین سفر شاه» را درباره روزهای آوارگی محمدرضا پهلوی و فرح دیبا نوشت، حال و هوای آن روز فرودگاه مهرآباد را اینگونه گزارش میدهد: «... 16 ژانویه ۱۹۷۹، فرودگاه مهرآباد تهران، باد سردی از کوههای البرز، دور و بر دو فروند هواپیمای ۷۰۷ را که در جلوی پاویون سلطنتی یکطبقه سفید و مفروش با قالیهای ضخیم، ایستادهاند، جارو میکند. همینجا بود که در روزهای خوشتر، شاه ایران، پادشاهان و دولتمردانی را که برای چاپلوسی و تأیید بلندپروازیها و تقاضای اتحاد و پول و سایر نشانههای پادشاهیاش میآمدند، پیشواز و بدرقه میکرد...» شاه در خاطراتش اعتراف دارد: «در آن لحظات احساس میکردم واقعه شومی در شرف وقوع است، زیرا با تجربهتر از آن بودم که درباره آنچه احتمال وقوعش میرفت تصوری نداشته باشم. میخواستم خود را قانع کنم که رفتنم از ایران هیجانات را فروخواهد نشاند و از تنفرها خواهد کاست... سکوت دلخراشیحکمفرما بود که جز با هقهق گریه شکسته نمیشد...» اما این نخستین فرار شاهان پهلوی نبود، اولین بار این رضاخان میرپنج بود که پس از هجوم ارتشهای متفقین به ایران، از کشور گریخت یا او را وادار به فرار کردند! وقتی در 25 شهریورماه 1320، رضا میرپنج آماده حرکت به سمت اصفهان و سپس بندرعباس شد، تا ایران را ترک کند، هیچکس از رفتن او متأثر نشد. اما پهلوی دوم، در کارنامه سیاسی خود دو فرار بزرگ دارد؛ فرار نخست وی در مردادماه 1332 و بهدنبال اوجگیری نهضت مردم ایران رقم خورد و با کودتای آمریکایی 28 مرداد، به بازگرداندن وی توسط سرویسهای جاسویسی آمریکا و انگلیس انجامید. فرار دوم، در 26 دیماه سال 1357 و به دستور مستقیم آمریکا، در پی اوجگیری نهضت امام خمینی صورت گرفت. دزموند هارنی، دیپلمات انگلیسی درباره فرار دوم شاه آورده است: «... به من گفتند که سناتور رابرت بیرد با یک مأموریت ویژه از طرف جیمی کارتر به تهران آمده است. یک نفر به من اطمینان داد که سناتور آمده است تا یک پیام شخصی به شاه برساند به این مضمون که چون استفاده از نیروهای نظامی هر روز بیحاصلتر میشود، شاه باید برود...» ژیسکاردستن، رئیسجمهور فرانسه و هلموت اشمیت، نخستوزیر آلمان نیز از جمله افرادی بودند که بر خروج هرچه سریعتر محمدرضا پهلوی از کشور تأکید داشتند. ویلیام شوکراس از قول ویلیام سولیوان، آخرین سفیر آمریکا در ایران، روزهای آخر شاه را اینگونه توصیف میکند: «... شاه در بعضی گفتوگوهایش با سولیوان، گویی در گرداب حوادث غرق شده بود. گاهی عصبی بود و زمانی به طرز شگفتانگیز ساکت و آرام بهنظر میرسید. اما در تمام موارد اوضاع را درک نمیکرد و مایوسانه در جستوجوی توصیه و نظر مشورتی بود. فقط به من بگویید واشنگتن چه میخواهد؟ این سؤال برای سولیوان بسیار سخت بود...» از این روایت سولیوان، حقارت و زبونی محمدرضا بیش از پیش نمایان میشود. چنانکه اسناد و حتی گفتههای خودش حکایت دارد، او همواره گوش به فرمان بیگانگان بود؛ از همان زمان که میخواست بر تخت سلطنت بنشیند تا تمام دوران حکومتش و حتی وقتی فرمان به کشتار مردم میداد و تا لحظات فرار از کشور. سرانجام دستور نهایی را واشنگتن صادر کرد و همانگونه که در شهریور 1320، متفقین فرمان به خروج رضا میرپنج از کشور داده بودند، اینبار امر بهترک کشور توسط پسرش کردند. ویلیام شوکراس فرمان واشنگتن به شاه را اینگونه تعریف میکند: «...در اواخر دسامبر، سولیوان برای انجام مأموریتی به کاخ (نیاوران) رفت که به قول خودش برای یک سفیر غیرعادی بود. میبایست به رئیس کشوری که نزد او اعزام شده بود، بگوید که باید کشورش را ترک نماید... شاه با دقت و آرامش به سخنان سفیر آمریکا گوش داد و سپس رو به او نمود و کم و بیش التماسکنان، دستهایش را به سوی او دراز کرد و گفت: «بسیار خوب، ولی به کجا باید بروم؟...» اما به ویلیام سولیوان نگفته بودند که شاه باید به کجا برود، فقط دستور این بود که وی باید از کشور خارج شود. از همین روی، سولیوان نظر خاصی نداشت. شاه از کیسه ملت املاک وسیعی در سوییس و انگلیس خریداری کرده بود و هر سال برای خوشگذرانی خصوصاً به سوییس رفته و سوژه عکاسی برخی مجلات اروپایی قرار میگرفت. اما او به بهانههایی همچون ضعف سیستم امنیتی یا هوای سرد، چندان میل نداشت به این کشورها برود. شاه آرزو داشت که پس از خلع از قدرت، تحت حمایت آمریکاییها باشد که در طول دوران حکومتش به آنان خدمت کرده بود. از همین روی وقتی سولیوان پیشنهاد سفر به آمریکا را به او داد، دیگر سر از پای نمیشناخت. ویلیام سولیوان از شاه پرسید: «... آیا اعلیحضرت میل دارند برای ارسال دعوت نامهای از ایالات متحده برایشان اقدام کنم؟...» ویلیام شوکراس صحنه عکسالعمل شاه را به نقل از سولیوان اینگونه تشریح کرده است: «... در این هنگام (بعد از پیشنهاد سولیوان) شاه به جلو خم شد و با هیجانی شبیه به حرکات یک کودک خردسال که به موضوعی علاقمند شده باشد، گفت: «وای، این کار را برای من میکنید؟ واقعاً این کار را میکنید؟ ...» ولی شوکراس مینویسد که روایت شاه از این ملاقات کمی متفاوت است. او پس از اینکه سولیوان کاخ را ترک کرد، به گفتوگو با ایرانیانی که به دیدارش آمده بودند، پرداخت و با حیرت به آنان گفت: «... آیا میدانید سولیوان به من چه گفت؟ میگفت باید کشور را ترک کنم...» اما علیرغم موافقت اولیه و برخلاف آنچه ویلیام سولیوان به شاه وعده داده بود، آمریکا نوکر حلقه به گوش خود را راه نداد و یکی دیگر از نوکرانش در منطقه (انورالسادات، حاکم مصر) را مأمور کرد تا بهطور موقت، شاه را در کشورش بپذیرد. سولیوان و شوکراس هر دو در کتابهای خود از عجله آمریکا برای خروج شاه نوشتهاند. سولیوان در 12 ژانویه (22 دیماه) مجدداً به کاخ نیاوران رفت و اینبار در حالی که به ساعتش نگاه میکرد، هشدار داد که مسئله خروج شاه از کشور دیگر مسئله چند روز نیست، بلکه اینک ساعات مهم هستند! حدود ساعت 11/30 روز سهشنبه 26 دیماه، شاه و فرح و بچههایشان (به جز رضا پهلوی که قبلاً به آمریکا رفته بود) با هلیکوپترهای جداگانه راهی فرودگاه مهرآباد شدند. ویلیام شوکراس حال و هوای کاخ نیاوران پس از خروج شاه و فرح را اینگونه شرح داده است: «...دیوارها و کف اتاقهای کاخ او که اخیرا نوسازی و تزیین شده و به عقیده بسیاری، زیاد پرزرق و برق است، کاملاً برهنه است. قالیها و تابلوها بستهبندی شده و به یکی از خانههای اشرف شاید در ژوانلهپن، شاید به یکی از کاخهایش در مانهاتان، شاید به خانهاش در خیابان مونتنی پاریس، شاید به خانه پسر معاملهگرش، شهرام که ثروتی افسانهای اندوخته است در لندن و یا شاید به جزیره متعلق به او در سیشل منتقل شده باشد...» در یکی از شبهای بعد از رفتن شاه، یکی از خدمه باقیمانده در کاخ، به تابلویی که هنوز به دیوار آویخته بود، اشاره کرد و گفت: «... این یکی را فراموش کردهاند بردارند!!...» خبرنگارهایی که در زمان پرواز هواپیمای شاه در فرودگاه بودند، نقل میکنند که هواپیمای یاد شده به علت بارهای بسیاری که همراه داشت با سنگینی از زمین برخاست! این در حالی بود که علاوه بر شاه، اعوان و انصار وی از جمله اشرف و شمس و دیگر وابستگان سلطنت، ثروت بسیاری بهصورت اشیاء قیمتی یا پول نقد از کشور خارج کرده بودند. ویلیام شوکراس در ادامه گزارشهای خود از ماجراهای حیرتآور آن ثروتهای به غارت رفته، مینویسد: «... مأموران گمرک در سراسر اروپای غربی و آمریکای شمالی با وضع عجیبی روبهرو شدهاند، چگونه میتوانند قیمت اشیاء گرانبهایی نظیر جامهدانها و صندوقهای لبریز از قالی و تابلو و مبل و الماس و گردنبندهای مروارید و انگشترهای یاقوت و گوشوارههای زمرد و نیم تاجهای زنانه و سرویسهای نقره را که از ایران وارد میشود، ارزیابی کنند؟ بانکهای تهران در تقاضاهای انتقال پول غرق شدهاند...» اما از طرف دیگر مردم با شنیدن فرار شاه، به خیابانها ریختند و با پخش شیرینی و گل و در آغوش کشیدن نظامیان، به جشن و شادمانی وصف ناپذیری پرداختند. آنتونی پارسونز، سفیر وقت انگلیس در ایران، آن روز را چنین توصیف میکند: «... مردمی که در خیابانها حرکت میکردند همه در شور و هیجان بودند و هنگام عبور، از برابر ما دست تکان میدادند و بعضیها روزنامههایی را که عنوان درشت «شاه رفت» بر روی آن نقش بسته بود به ما میدادند... تظاهراتکنندگان روی اتومبیل زرهپوش نظامی رفته و شعار میدادند و لولههای تفنگ سربازان با شاخههای گل مسدود شده بود. من چنین صحنهای را هرگز به چشم خود ندیده بودم...» حضرت امام به مناسبت فرار شاه در پیامی به ملت ایران فرمودند: «رفتن شاه، پیروزی نیست بلکه طلیعه پیروزی است. و البته این طلیعه را من به ملت ایران تبریک عرض میکنم. و باید توجه داشته باشند که همانطوری که طلیعه پیروزی است، طلیعه خلع سلطه اجانب است.» اما 16 روز بعد یعنی در 12 بهمن 1357، تیتر بزرگتری بر صفحه اول روزنامههای معروف عصر تهران نقش بست، تیتری که از عملی شدن آرزوی دهها هزار شهید به خون خفته انقلاب و خواسته میلیونها نفر مردم ایران حکایت داشت، یک تیتر با اندازه حروفی که تا آن زمان سابقه نداشت:«امام آمد».