روزنامه کائنات
8

صفحه آخر

1404 دوشنبه 8 دي - شماره 4984

دلنوشته‌های هنرمندان در سوگ بهرام بیضایی؛

چه غریبانه یکایک غریب‌مرگ می‌شویم!

 با انتشار خبر تلخ درگذشت بهرام بیضایی سیل پیام‌های تسلیت و دلنوشته‌ها در فضای مجازی و رسمی سرازیر شده و از مژده شمسایی (همسر این هنرمند) تا چهره‌های هنری و سیاسی به این اتفاق واکنش نشان داده‌اند.
محمود دولت‌آبادی با بیان احساسش از شنیدن خبر از دست رفتن بهرام بیضایی، با یادآوری خاطره‌ای می‌گوید: به بیضایی گفتم، آقای بیضایی شما سعدی زمانه‌ ما هستید و گمان می‌برم که اشتباه نکرده باشم در حدود نیم قرن پیش از این!
محمود دولت‌آبادی، نویسنده پیشکسوت کشورمان در پی درگذشت بهرام بیضایی، نویسنده و کارگردان تئاتر و سینما که پنجم دی‌ماه در تولد ۸۷ سالگی‌اش در آمریکا از دنیا رفت، نوشت:
«دریغ بیضایی!
چه غریبانه یکان یکان از دست می‌رویم.
چه غریبانه یکایک غریب‌مرگ می‌شویم.
هنوز رطوبت خاک و کفن ناصر تقوایی خشک نشده که خبر از دست رفتن بهرام بیضایی چشمان مرا مرطوب می‌کند. چه تک‌ستاره‌های درخشانی که دور و دورتر ایستاده ماندند تا در گوشه‌هایی از این عالم دق بیارند، درد و رنج زیستن را تاب بیاورند و سرانجام سر بر بالین عدم در خاک فرو بنشینند با دلی ناخرسند که می‌شد چنین نباشد. از آن که هنرمندی چون بهرام بیضایی با کار و خلاقیت خود زندگی می‌کرد چنان جوشان که دیده بودم. پس بدیهی‌ست وقتی کار و آفرینش چنان انسانی به تعلیق درآید، هنرمند نیمه‌جان برجای می‌ماند که حالا چه‌ کنم؟ در چنین وضع و حالتی بود که بهرام، دل‌خسته و دل‌زده گویی که به قهر کشور را ترک گفت و تن داد به تبعیدی ناخواسته. بدیهی است بیضایی از چنان دانش و تجربه‌ای برخوردار بود که بتواند در هر کشور و هر دانشکده‌ای هنر تدریس کند، اما بهرام فقط اهل نظر نبود بلکه بیش و بیشتر اهل انجام نمایش بود با خلاقیت‌های لحظه‌لحظه در مسیر تکوین یک نمایش که به تدریج از صحنه هم واداشته شد فاصله بگیرد و رو کند سوی سینما که چون از او پرسیده شد چرا نمایش‌ نمی‌نویسی اقلاً؟ او پاسخ داد وقتی امکان اجرا فراهم نیست چرا باید نوشت و نیازی نبود اشاره کند به نمایش‌های بسیاری که نوشته و در کشوی میزش داشت.
باری ... اگر اهل روزانه‌نویسی می‌بودم بسیار نوشتنی‌ها می‌شد داشته باشم از دوره‌ای که در «گروه هنر ملی» کار می‌کردیم - اگرچه چندین بار در کار او نوشته‌ام - اما اهل نگاه به کمیت‌ها نبودم و برای همین یک روز که او نمایشنامه «دیوان بلخ» را در میان جمع بازیگران و حضور عباس جوانمرد، سرپرست و کارگردان گروه خواند، به بیضایی نزدیک نشستم و گفتم آقای بیضایی شما سعدی زمانه‌ ما هستید و گمان می‌برم که اشتباه نکرده باشم در حدود نیم قرن پیش از این!»
* ما به گور می‌بریم حسرت دیدار دوباره او را در تالارهای نمایش
محمد رحمانیان نویسنده و کارگردان تئاتر نیز در سوگ بهرام بیضایی با بازخوانی یک متن قدیمی اینگونه نوشت: «این متن را دو سال پیش نوشتم ... در چنین روزهایی.
سفر دور و دراز او و دل شکسته ما ...
حالا که نیست حالا که هست و اینهمه دور است جای خالیش بیش از پیش دلتنگمان کرده احساس می کنم همه این سال‌ها خود را گول زده ایم، سر خودمان کلاه گذاشته ایم، با نومیدی و حرمان به خود دروغ گفته ایم که بازمی گردد روزی بازمی گردد، مثل آرش. مثل همه آنان که رفته اند و آرزو داریم روزی بازگردند، مثل حجتی موجه یا مسافری خسته به هم نگاه می کنیم و می گوییم سرانجام او هم روزی دلش مثل دل ما تنگ می‌شود. اسم تهران که می آید بغضش می‌گیرد به عبارت «خانه پدری» که می رسد اشکش سرازیر می‌شود. یاد برخوانی و شبیه خوانی خاطرش را آشفته می کند، هر رگباری که ببیند دلش می‌رود و می رسد به عاطفه و آقای حکمتی که حالا هر دو این جهان را ترک کرده‌اند. یا هر زمان مه روی گلدن گیت را بپوشاند به یاد غریبه اش آیت می افتد و جانش هوای اسالم می‌کند. از آن بدتر خاطره قلعه چهل تن است و آن مرد تاریخی که می‌دانم همیشه به یادش است و حاضر است مثل تارا شمشیر پدران در دست با دریای دل آشوب بجنگد و او را پس بگیرد.
و مرد تاریخی همان نبود که می‌گفت حالا رفتنم معنای دیگری دارد؟ و چرا همه در آثارش دارند می روند؟ چرا هیچکس پای ماندن ندارد؟ این گریزپایی این نماندن رفتن و بازنگشتن تا کی ادامه دارد؟ آیا دارد با هجرتش تنبیهمان می‌کند؟ که برای استادی چون او شاگرد خوبی نبودیم؟ که سر به هوا بودیم و بازیگوش و نافهم و حرف گوش نکن؟ کاش مثل طفل ابجدخوانی که زیر را زبَر خوانده فلکمان می کرد و کار تنبیه ما را به فلک غدار نمی سپرد که روزگارمان را زیر و زبر کند ... کاش!
حالا او سیزده سال است که رفته و خبری از بازگشت نیست. جایی در گوشه ای از این جهان به ما فکر می‌کند و دلواپس این روزهایمان همچنان از وطنش می نویسد با چشم های رنگین خیسش می نویسد، از هدایت و مرجان و داش آگل می‌نویسد. و ما به گور می‌بریم حسرت دیدار دوباره او را در تالارهای نمایش، کنار دوربین فیلمبرداری در کلاس درس پای میز تدوین، سوت زنان در اندیشه خلق جهانی نو، عینک به چشم در کتابخانه آجودانیه و لبخند به لب در سرزمینی به نام ایران.
روزگاری در پایان برخوانی آرش نوشت: و من مردمی را می‌شناسم که هنوز می‌گویند آرش باز خواهد گشت. و من مردمی را می‌شناسم که در پایان این سیزده سال انتظار به تلخی می گویند بهرام بیضائی هرگز باز نخواهد گشت و من یکی از آن مردم هستم با صورتی خیس از اشک.
سوم دی ماه ۱۴۰۲ محمد رحمانیان.»
* نویسنده پشت میزنشین نویسنده نیست
ایوب آقاخانی نویسنده و بازیگر سینما و تئاتر نیز در صفحه مجازی خود نوشت: «امروز سلام رنگ دیگری دارد … ایرانی بودن هم... اینجا اجر بزرگان دیگر این سرزمین را نا ماجور نمی‌کنم اما ایرانی ترین نویسنده مان قلمش را به ما سپرد و رفت... تو می‌توانی برای اقناع مخاطبانت دلیل بیاوری تا اثبات کنی چرا به قول بزرگی داستایوسکی قلدرتر از تولستوی، استاندال بارورتر از زولا، اونیل شش‌دانگ تر از هر که در این یکصد ساله درام نوشته و میلر معاصرترین درام نویس جهان است ولی کسی وقتی بگویی «فارسی ترین و ایرانی ترین درام نویس بهرام بیضایی» است، از شما نخواهد پرسید چرا که به چشم غیرمسلح هم دیدنی است و اثبات و اقناع نمی‌خواهد.
با افتخار در کلاس اصول و فنون نمایشنامه نویسی دانشگاه به سال‌های ۷۶ و ۷۷ دانشجوی استاد بهرام بیضایی بودم. امروز مهمترین آموزه اش را که سال‌هاست به کار بسته‌ام در سوگش باصدای بلند تکرار می‌کنم: نویسنده پشت میزنشین نویسنده نیست موجود خیالباف ترحم برانگیزی است که با استعداد بالا هم از یاد می‌رود. نویسنده باید جامعه اش را ببیند و تاثیر بگیرد در آن بچرخد و تصویر ببیند و فرزند راستین شرایطش باشد تا در یاد بماند.
این راز جاودانگی استاد بود … یاد ایشان گرامی و دل شما و همه فرهنگ دوستان و عاشقان بالندگی هنر ایران زمین صبور...»
* جای اجراهای بیضایی تئاتر شهر بود
نغمه ثمینی نمایشنامه‌نویس نیز در واکنش به خبر درگذشت بهرام بیضایی نوشت: «چرا مردم ساکن ایران نباید اجراهای آخر بیضایی را دیده باشند؟ چه کسانی لایق‌تر از مردم ساکن ایران که اجراهای بیضایی را ببینند؟ می‌توانستند دوست داشته باشند، نداشته باشند، نقد کنند، نکنند، اما حق دیدنشان را باید می‌داشتند.
این احساس یتیمی و زیر پا خالی شدن و تنها ماندن بسان خشمی پدیدار می‌شود از حقی که نباید سلب می‌شد. جای اجراهای بیضایی تئاتر شهر بود.»
* طربنامه‌نویسِ همه مطربان گمنام
کیهان کلهر نوازنده و موسیقی‌دان ایرانی در صفحه مجازی خود در سوگ بهرام بیضایی اینگونه نوشت: «به گمانم او مرغکی نشسته بر شاخه‌ای از سرو کاشمر بود وقتی به دستور متوکل بر زمین افتاد.
یا به هیئت جامه‌داری در شبیه‌خوانی میدان نقش جهان که از خجند تا اصفهان ببوی خون سیاوش آمده. شاید خاک بود در قادسیه؛ آنگاه که رستم فرخ‌هرمز از رود عتیق بیرون کشیده شد و بر او و در خون خویش درغلتید. یا به هیبت دهقانی، راویِ داستان اکوان دیو، گاه‌گاه مهمان خانه‌ای می‌شده در دیه پاژ. او باد بود پیچیده زیر سقف آسیابی در مرو، شاهد مرگ یزدگرد. بی گمان او هشتاد و هفت ساله نبود.
«بهرام بیضایی» طربنامه نویسِ همه مطربان گمنام و خاموشِ قرن‌ها
که جز شادی نخواستند و جز اندوه نبردند.
تا باد چنین باد که فرهنگ ایران چنین فرزندانی بپرورد.»
* ایرانی‌تر از بیضایی نشناخته‌ام
اصغر فرهادی در این باره نوشت:
بهرام بیضایی،  آموزگار بزرگ من که شیفته‌وار آثار، سخنان و بالاتر از آن عشقش به فرهنگ این سرزمین را با تمام وجود دنبال کرده‌ام، حالا در غربت دنیا را ترک کرده است.
حقیقتا ایرانی‌تر از بهرام بیضایی در این روزگار نشناخته‌ام و چه تلخ که این ایرانی‌ترین ایرانی، هزاران هزار فرسنگ دور از ایران چشم بر جهان فرو می‌بندد.
* خاطره ای سیف الله صمدیان از شب هزار و یکم
سیف الله صمدیان نیز با اشاره به فقدان استاد بیضایی نوشت:
آن شب، یک شب از شب‌های اجرای
نمایش "شب هزار و یکم" بهرام بیضایی بود در تهران سال ۱۳۸۲
 که با گروه مرکز فیلم تصویر، در حال تصویربرداری سه اپیزود نمایش بودیم با جمعی پرشور و حرفه ای از چهره‌های بازیگری تاتر ایران در قاب
 دوربین هایمان!
...نمی‌دانم امشب شب چندم از هزاران هزار شبی است که ماتم در ماتم و سیاهی در سیاهی، بار دیگر از دست دادن "جان‌ شیفته "ای را تجربه می‌کنیم و من بی‌درنگ به یاد یکی از رورانس های همان نمایش افتادم که آخرین حضور بهرام جان مان روی سن تاتر در تهران بود؛ مردی که با عشق و عاطفه و بزرگی تمام روبروی تماشاچیان به موازات کف صحنه تاتر خم می‌شد؛
با همان سرِ سرفرازی که هیچگاه بجز برای هنر و فرهنگ ایران
خم نشد!
* بغض مهدی هاشمی
مهدی هاشمی نیز با انتشار یک ویدئو در سوگ استاد بیضایی گفت: استاد بزرگ ما خورشید فرهنگ ما غروب کرد. استادی که خشمگین بود عصبانی بود از آنچه می باید باشد اما نبود و در این عرصه تنگ کاری کرد کارستان.
او به ما درخشش تاباند به فرهنگی که برای ما است اما آنرا نمی شناسیم او نور آورد.
تازه زندگی بهرام عزیز شروع شده است.
* سوگواری با سکانس پایانی فیلم مسافران
مجید مظفری بازیگر آثاری همچون مسافران و سگ کشی به کارگردانی بهرام بیضایی با انتشار سکانسی از مسافران نوشت:
نه بهتره نگیم مرگ
این پایان کسی نیست
شما به شکل خاطره و تاثیراتتان در ما ادامه دارید
استاد. رفیق، بهرام
سفرت پرنور
هنرمندی که یگانه بود
* کورش سلیمانی بازیگر تئاتر نیز در متنی نوشت:
از شمار دو چشم یک تن کم
وز شمار خرد هزاران بیش
دشوار است در آشوب ذهنیِ پی آمدِ خبری چنین تلخ، نوشتن … اما چیزی هم جز نوشتن و تسلیت گفتن به یکدیگر، مگر می تواند آرام مان کند؟!
آثار بیضایی گرچه در نگاه نخست، سعی در بازنماییِ ایران و ایرانی در دوره های دور و معاصر، با شیواترین کلام، پرداخته ترین شخصیت ها و نمایشی ترین موقعیت ها را دارد اما غربت و غرورِ توامان ایرانی، در جهان هزاررنگ دیروز و امروز را به بهترین شکل در آثار او می توان یافت و از این روست که آثار او در نمایشنامه نویسی و سینما از بهترین محل های رجوع برای آیندگان در بازشناسی دوران های تاریخی این سرزمین خواهد بود، آنچنان که برای ما بود …
بهرام بیضایی هنرمندِ ذوالفنونِ عرصه ی تئاتر و سینما، هنرمندی اثرگذار و یگانه بود که هیچ کس را یارای نزدیک شدن به جایگاه او در همه ی این سالها نبود و بعید است تا سالها بتواند باشد … بهرام بیضایی عاشق ایران بود، همچون تمامی هنرمندان و ادیبان بزرگی که می شناسیم … این کیمیایِ عشق به خاکِ «ایران» چه اکسیرِ تمام نشدنی ست که هرکسی از آن بهره برد جاودانه شد، چون ایران که جاودانه می ماند تا فرزندانی از این‌گونه را مادران بازهم بپرورند …
و ما چه خوشبخت بودیم که با او هم عصر بودیم و آثار او را با او بر صحنه های تئاتر و بر پرده ی سینما دیدیم … امید که خوشبخت تر باشیم، با ادامه دادن راه و نگاه خردمندانه و هنرمندانه ایشان در هنر و نهراسیدن چون ایشان، از هر دشواری و سختی که بر سر راه هنر و هنرمندی ست …
بهرام بیضایی؛ خردمندی فرزانه بود، که در دنیای تئاتر و سینمای ایران در تمامیِ سالهایِ هنرنمایی خود، در اوج درخشش، تنها شبیه خودش بود و هیچ کس شبیه او نشد … و ما تا همیشه به روشنگری او، به هنر او و به قلم او بسیار مدیونیم …
این فقدان بزرگ را به ایران، عموم هنرمندان ، به ویژه خانواده ی گرامی ایشان و همکار ارجمندمان خانم مژده شمسایی، یار و همسرِ همراه و هم دلِ ایشان صمیمانه تسلیت عرض می کنم.
 نامش، یادش و آثارش _ که بی تردید هنر تئاتر ما را به بالاترین اوج ها رساند _ تا همیشه جاودان و روح بلندش در آرامش و مهر بی پایان پروردگار …
* او راه به خویش می رود
رسانه مجازی شفیع کدکنی شاعر و نویسنده کشورمان هم‌نوشت:
او به راهِ خویش می‌رود
بی‌که اعتنا کند
برین و یا برآن
می‌شکافد آسمانِ سبزِ صبح را
رو به رنگ‌های بی‌کران.
* از این پس به چه کسی باید اقتدا کرد؟
پرویز پرستویی نیز با انتشار متنی با اشاره به دیدار آخرش با استاد بیضایی در آمریکا و گفت وگو با استاد نوشت:
ضمن احترام به همه هنرمندان واقعی، از این پس به چه کسی باید اقتدا کرد؟
* چه مخلوقاتی آفریدی آقای بیضایی
میکاییل شهرستانی نیز در واکنش به فقدان استاد بیضایی نوشت: برایش آرامش می خواهم چون نداشت نگذاشتند داشته باشد. برایش آرامش آرزو می کنم برای بهرام عزیزمان دُردانه مان. چون دلتنگ اتاقش بود. دفتر کارش. همانجا که می نشست و می‌آفرید. چون خالقی که مخلوقش را. و چه مخلوقاتی آفریدی بیضایی نازنین که یک به یک یادگارت باقی می‌ماند.
* ادای دین حسن فتحی
حسن فتحی کارگردان سینما نیز با نوشته از بهرام بیضایی یاد او را گرامی داشت.
فتحی نوشت: آن‌گاه که من نومید بودم کسی چهره‌ام را ندید. گفتم بی شک اکنون در رویای کسی هستم و او از رنج من در رنج است.
* هرگز اندوه بیضایی را نفهمیدیم
نیکی کریمی هم در سوگ بهرام بیضایی با اشاره به کارنامه کاری و نگاه متفاوت بهرام بیضایی در انجام کارهای هنری و سختی‌هایی که تحمل کرد نوشت:
او دور از مرکز، دور از قدرت و دور از هیاهو زندگی کرد نه از سر قهر بلکه از سر وفاداری به خودش
ما هرگز عمیق اندوهش را درست نفهمیدیم
وقتی از همه آنچه کاشته بود گذشت
نمیدانم
نه آنچه بر او گذشت و نه آنچه از این تبعید خودخواسته می‌خواست شاید و حتما در آزادی انتخابش سخت اما زنده و تپنده زندگی کرد.

 

ارسال دیدگاه شما

عنوان صفحه‌ها
30 شماره آخر
بالای صفحه